درگشائیلغتنامه دهخدادرگشائی . [ دَ گ ُ ] (حامص مرکب ) درگشودن . افتتاح در. باز و گشاده داشتن در. مفتوح داشتن باب . بازداشتن در خانه ، حفظ اعتبار و حیثیت وشخصیت و سابقه ٔ خانوادگی یا دیوانی را : هنرآموز کز هنرمندی درگشائی کنی نه دربندی .نظامی
درصاءلغتنامه دهخدادرصاء. [ دَ ](ع ص ) ماده شتری که از پیری دندان ریخته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به دَرَص شود.
درسافرهنگ نامها(تلفظ: dorsā) (عربی ـ فارسی) (دُر + سا (پسوند شباهت)) ، شبیه به دُر ؛ (به مجاز) گران قیمت و ارزشمند.
دربندیلغتنامه دهخدادربندی . [ دَ ب َ ] (حامص مرکب ) دربستن . و به مجاز مشکل تراشی و راه دیگران سد کردن : هنر آموز کز هنرمندی درگشائی کنی نه دربندی .نظامی .