دریاسازلغتنامه دهخدادریاساز. [ دَرْ ] (نف مرکب ) دریاسازنده . در اصطلاح نقاشی ، آنکه منحصراً نقش دریا کند و منظره های دریائی کشد.
دیرسازلغتنامه دهخدادیرساز. (نف مرکب ) دیرپیوند. (یادداشت مؤلف ). دیرآشنا : چو این نامه آمد بسوی گرازپراندیشه شد مهتر دیرساز. فردوسی .چنین داد پاسخ که آز و نیازدو دیوند پتیاره و دیرساز. فردوسی .اگر چ
گنبد دیرسازلغتنامه دهخداگنبد دیرساز. [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : بدیدم که این گنبد دیرسازنخواهد همی لب گشادن به راز.فردوسی .
کلید دگرسازalt key, altواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که معمولاً با یک یا دو کلید دیگر بهطور همزمان فشار داده میشود تا کارکردی غیر از کارکرد اصلی هریک از کلیدهای ترکیبشونده ایجاد کند متـ . دگرساز
دریاسازیلغتنامه دهخدادریاسازی . [ دَرْ ] (حامص مرکب ) عمل دریاساز. در اصطلاح نقاشی ، نقاشی مناظر دریائی . و رجوع به دریاساز شود.
دریاسازگاریsea kindlinessواژههای مصوب فرهنگستانتوان و عملکرد بهینۀ کشتی در مواجهه با ناملایمات جوّی و دریای متلاطم
دریاسازیلغتنامه دهخدادریاسازی . [ دَرْ ] (حامص مرکب ) عمل دریاساز. در اصطلاح نقاشی ، نقاشی مناظر دریائی . و رجوع به دریاساز شود.
دریاسازگاریsea kindlinessواژههای مصوب فرهنگستانتوان و عملکرد بهینۀ کشتی در مواجهه با ناملایمات جوّی و دریای متلاطم