غولتلماسهdraaواژههای مصوب فرهنگستانساختار تلماسۀ بادی غولآسایی که ممکن است ارتفاع آن حدود 400 متر و طول دامنۀ آن بیش از 600 متر باشد
تِنّینDraco, Dra, Dragonواژههای مصوب فرهنگستانهشتمین صورت فلکی بزرگ که به دور قطب شمال آسمان پیچیده است و بخشی از ستارههای آن از بین دب اکبر و دب اصغر میگذرد
پردیس دریایی،پارک دریاییmarine parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی شامل بخشی از دریا غالباً برای حفاظت از زیستگاهی خاص و حفظ پایداری بومسازگان موجوداتی که در آن زندگی میکنند
آدمبهدریا! ،هشدار آدمبهدریاman overboardواژههای مصوب فرهنگستانپیام هشداری که در هنگام سقوط فرد از روی شناور به داخل دریا برای کمکرسانی سریع بر روی شناور اعلام میشود
دریاچۀ میانپروردmesotrophic lakeواژههای مصوب فرهنگستاندریاچهای با مواد مغذی نهچندان کم که ازنظر گیاهی و جانوری نسبتاً بارور است
تمساحفرهنگ فارسی عمیدخزندهای شبیه سوسمار با چهار دستوپای کوتاه و پردهدار و دم دراز. درازی بدنش به ده متر میرسد. دهانش فراخ و در فکین بالا و پایین خود قریب ۹۰ دندان دارد. در آب شنا میکند اما نمیتواند همیشه زیر آب بماند. در خشکی تخم میگذارد و تخمهای خود را در کنار دریا میان شنها پنهان میکند. تخمهایش در مدت سه م
دربند خزرانلغتنامه دهخدادربند خزران . [ دَ ب َ دِ خ َ زَ ] (اِخ ) شهری است بر کران دریا میان این شهر و دریا زنجیری کشیده عظیم ، چنانکه هیچ کشتی اندر نتواند آمدن مگر بدرتوری (ظاهراً: بدستوری ) و این زنجیر اندر دیوارها بسته است محکم که از سنگ و ارزیر کرده اند و از وی جامه ٔ کتان و زعفران خیزد و آنجا ب
زقاقلغتنامه دهخدازقاق . [ زَ ](اِخ ) راه دریا میان طنجه و جزیره ٔ خضرا به مغرب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دریای زقاق . خلیج زقاق . بحرالزقاق : و هذا الخلیج (الفاصل بین سبته و الاندلس ) تسمیه اهل المغرب و اهل الاندلس الزقاق . (مروج الذهب ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به معجم البلدان و الح
الجزایرلغتنامه دهخداالجزایر. [ اَ ج َ ی ِ ] (اِخ ) پایتخت الجزائر. یاقوت در معجم البلدان گوید: الجزایر نام شهریست بر ساحل دریا میان افریقیه و مغرب که از «بجایه » چهار روز فاصله دارد. این شهر از خواص بلاد بنی حمادبن زیری بن مناد صنهاجی بود و به جزائر بنی مزغنای شهرت داشت و آن را جزیره ٔ بنی مزعنا
دریالغتنامه دهخدادریا. [ دَرْ ] (اِخ ) سومین از عماد شاهیان در برار که از حدود 936 تا 968 هَ . ق . سلطنت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام لین پول ).
دریالغتنامه دهخدادریا. [ دَرْ ] (اِ) معروف است و به عربی بحر خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). آب بسیار که محوطه ٔ وسیعی را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آبهای نمکی که جزء اعظم کره ٔ زمین را می پوشاند و هر وسعت بسیار از آبهای نمکی را دریا توان گفت و نوعاً دریا تقریباً سه ربع از سطح زمین ر
دریافرهنگ فارسی عمیدحجم بسیار از آب که قسمت وسیعی از زمین را فراگرفته، قابل کشتیرانی بوده، و به اقیانوس راه داشته باشد؛ بحر: دریای عمان، دریای مدیترانه.⟨ دریای اخضر: [قدیمی، مجاز] آسمان.
دریالغتنامه دهخدادریا. [ دَرْ ] (اِخ ) سومین از عماد شاهیان در برار که از حدود 936 تا 968 هَ . ق . سلطنت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام لین پول ).
دریالغتنامه دهخدادریا. [ دَرْ ] (اِ) معروف است و به عربی بحر خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). آب بسیار که محوطه ٔ وسیعی را فراگیرد و به اقیانوس راه دارد مجموع آبهای نمکی که جزء اعظم کره ٔ زمین را می پوشاند و هر وسعت بسیار از آبهای نمکی را دریا توان گفت و نوعاً دریا تقریباً سه ربع از سطح زمین ر
پهن دریالغتنامه دهخداپهن دریا. [ پ َ دَ ] (اِ مرکب ) دریای فراخ . دریای دامن گشاده . بحر عریض : اگر چون دلت پهن دریاستی ز دریا گهر موج برخاستی .فردوسی .
ختن دریالغتنامه دهخداختن دریا. [ خ ُت َ دَرْ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است در ترکستان شرقی چین که شهر ختن بر ساحل آنست . رجوع به «ختن » شود.
سیردریالغتنامه دهخداسیردریا. [ دَرْ ] (اِخ ) سیحون . رودی است در آسیای مرکزی بطول 2700 کیلومتر که از مرتفعات شرقی نجد ایران سرچشمه گرفته بر دریای آرال (دریای خوارزم ) ریزد. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به سیحون شود.