دستویلغتنامه دهخدادستوی . [ دَ وا ] (اِخ ) دستوا. نام دهی از ایران به اهواز و نسبت به آن دستوائی و دستوی باشد و جامه های دستوائی معروف بوده است . (یادداشت مرحوم دهخدا).
دستولغتنامه دهخدادستو. [ دَ ت َ / تُو ] (اِ مرکب ) دست آس . || اره ٔ کوچکی که به یک دست کار فرمایند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). ظاهراً مصحف دستوره یا دستره است . || داس کوچک دندانه دار. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
دستی دستیلغتنامه دهخدادستی دستی . [ دَ دَ ] (ق مرکب ) عامداً. عمداً. بعمد. قاصداً. قصداً. بقصد. عالماً. به اراده ٔ خود. بی اجبار. دستی . و رجوع به دستی شود.