دلای دلای خواندنلغتنامه دهخدادلای دلای خواندن . [ دِ دِ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) دلی دلی [ دِ ل ِی ْ دِ ل ِی ْ ] خواندن . دل ای دل ای دل گفتن به آواز یا در آواز. رجوع به دلی دلی خواندن شود.
دلائیلغتنامه دهخدادلائی . [ دَ ] (ص نسبی ) دلایی . نسبت است به دَلایة، که شهری است در سواحل بحر اندلس . (از الانساب سمعانی ). رجوع به دلایی و دلایة شود.
شجاعدیکشنری عربی به فارسیدلا ور , تهم , شجاع , دلير , دليرانه , عالي , بادليري و رشادت باامري مواجه شدن , اراستن , لا فزدن , باليدن , باجرات , پردل , باشهامت , ترد , شکننده
بطلدیکشنری عربی به فارسیميدان جنگ , بيابان , عمل جويدن (اسب) , نشخوار , مخفف , قهرمان , مزرعه , جويدن , باصداجويدن , نشخوار کردن , پهلوان , مبارزه , دفاع کردن از , پشتيباني کردن , دلا ور , گرد , پهلوان داستان
فارسدیکشنری عربی به فارسیاسب سوار , شواليه , مربوط به اسب سواري , چابک سوار , اسب سوار حرفه اي , گول زدن , با حيله فراهم کردن , نيرنگ زدن , اسب دواني کردن , سوارکار اسب دواني شدن , سلحشور , دلا ور , قهرمان , نجيب زاده , بمقام سلحشوري ودلا وري ترفيع دادن
چندلالغتنامه دهخداچندلا. [ چ َ ] (اِخ ) از قرای سوادکوه است و هشت خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 274). از دهات سوادکوه . (مازندران و استرآباد رابینو ص 156).
استرادلالغتنامه دهخدااسترادلا. [ اِ دِل ْ لا ] (اِخ ) اَلِسّاندرو. آهنگ ساز و مغنی ایتالیائی ، مولد ناپل (1645 - 1682 م .).
بیدلالغتنامه دهخدابیدلا. [ دِ] (اِ مرکب ) بیدلانه . (از رشیدی ) سخنان بیربط و هذیان را گویند. (برهان ) (از جهانگیری ) (هفت قلزم ). هذیان . سخنان پریشان بیمعنی که بیدلانه گفته شود یعنی دل از آن خبردار نباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). کلام بیمعنی . سخن یاوه و بیهوده . (ناظم الاطباء) <span class="h