خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قهرمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
قهرمان
/qahra(e)mān/
معنی
۱. کسی که در ورزش، مبارزه، یا جنگ، موفقیت به دست آورده است.
۲. (ورزش) تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است.
۳. پهلوان.
۴. (اسم) شخصیت اصلی داستان.
۵. [قدیمی] وکیل؛ امین دخلوخرج.
۶. [قدیمی] نگهدارنده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پهلوان، گرد، یل
۲. برنده، پیروز
دیکشنری
hero
-
جستوجوی دقیق
-
قهرمان
فرهنگ نامها
(تلفظ: qahre(a)mān) (معرب پهلوان) ، آن که در کار دشوار و مهمی مثل ورزش یا جنگ تلاش زیادی کرده و به شهرت رسیده است ، پهلوان ، دلاور؛ (در قدیم) نگهبان و محافظ .
-
قهرمان
واژگان مترادف و متضاد
۱. پهلوان، گرد، یل ۲. برنده، پیروز
-
قهرمان
لغتنامه دهخدا
قهرمان . [ ق َ رَ ] (اِخ ) حسن بن ابی الحسن بن محمدورامینی . از محدثان است . (ریحانة الادب ج 3 ص 326).
-
قهرمان
لغتنامه دهخدا
قهرمان . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کناربروژ بخش صومای شهرستان ارومیه ، سکنه ٔ آن 100 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
قهرمان
لغتنامه دهخدا
قهرمان . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز، سکنه ٔ آن 500 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات ، لبنیات ، توتون و شغل اهالی آنجا زراعت است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
قهرمان
لغتنامه دهخدا
قهرمان . [ ق َ رَ ] (معرب ، ص ، اِ) وکیل یا امین دخل و خرج . جمع آن قهارمه است و این کلمه عربی نیست . (اقرب الموارد). || پهلوان . دلاور. (ناظم الاطباء). پهلوان مظفر و غیرمغلوب . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || قائم به کارها و خزانه دار و وکیل و نگه...
-
قهرمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: kuhrumān، جمع: قهارمَة] qahra(e)mān ۱. کسی که در ورزش، مبارزه، یا جنگ، موفقیت به دست آورده است.۲. (ورزش) تیمی که در یک دوره از مسابقات به مقام اول رسیده است.۳. پهلوان.۴. (اسم) شخصیت اصلی داستان.۵. [قدیمی] وکیل؛ امین...
-
قهرمان
فرهنگ فارسی معین
(قَ رَ)(ص .)1 - پهلوان ، دلاور. 2 - رییس ، سالار.
-
قهرمان
دیکشنری فارسی به انگلیسی
hero
-
قهرمان
دیکشنری فارسی به عربی
بطل , فارس
-
واژههای مشابه
-
چم قهرمان
لغتنامه دهخدا
چم قهرمان . [ چ َ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سماق بخش چگنی شهرستان خرم آباد که در 9 هزارگزی جنوب باختری سراب دوره و 7 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ فرعی خرم آباد به کوهدشت واقع است . کوهستانی و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ کشکان . محصول...
-
قهرمان کردن
لغتنامه دهخدا
قهرمان کردن . [ ق َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمانروا کردن . || کارفرما کردن . || پهلوان شناختن . || نگهبان کردن . محافظ و مراقب ساختن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
قهرمان آباد
لغتنامه دهخدا
قهرمان آباد. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میلانلو بخش شیروان شهرستان قوچان ، سکنه ٔ آن 81 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، پنبه و توتون است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
champion, champ
قهرمان 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] برندۀ مقام اول یا جایزۀ اول مسابقات که این مقام را با غلبه بر رقیبان حاضر در مسابقات یا با شکست دادن مدافع عنوان قهرمانی یا با به دست آوردن بیشترین امتیاز در مجموع رقابتها به دست میآورد