دلجویلغتنامه دهخدادلجوی . [ دِ ] (نف مرکب ) دلجو. دلجوینده . جوینده ٔ دل .استمالت کننده . تسلی دهنده و آرامش دهنده : زباغ عافیت بویی ندارم که دل گم گشت و دلجویی ندارم . خاقانی .نظر بردار خاقانی ز دونان جگر می خور که دلجویی نماند
دلجوییلغتنامه دهخدادلجویی . [ دِ ] (حامص مرکب ) دلجوئی . تسلی . (ناظم الاطباء). تعزیت . دلداری . استمالت : به دلجویی دختر مهربان شدند آن پرستندگان همزبان . فردوسی . || مهربانی . نوازش : سایه ٔ طوبی و دلجوی
هم دردیلغتنامه دهخداهم دردی . [ هََ دَ ] (حامص مرکب ) غمخواری . دلسوزی . غمگساری . دلجوئی . دلداری . رجوع به هم درد شود.
نوازانلغتنامه دهخدانوازان . [ ن َ ] (نف ، ق ) نوازش کنان . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دلجوئی کنان . (ناظم الاطباء). در حال نواخت و نوازش کردن . || ساززنان . آوازخوانان . سرودگویان . (ناظم الاطباء). در حال نواختن ساز و آلات طرب : نوازان نوازنده در چنگ چنگ
باقیلغتنامه دهخداباقی . (اِخ ) (... ماوراءالنهر) از شعرای پارسی زبان اهل ماوراءالنهر بوده . از اوست :چنان کز دل شدم باقی اسیر عشق دلجوئی نه دل دارم ، بلائی بهر جان خویشتن دارم .(از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص <span class="hl" dir="l
يَسْتَعْتِبُواْفرهنگ واژگان قرآنکه عذر خواهي کنند (عتب به معناي غضب و حزن است ، وقتي گفته ميشود : فلاني بر فلاني عتب کرد معنايش اين است که غم او را خورد ، و اگر برگردد و دلجوئيش کند ميگويند عاتبه ، و اسم اين ماده عتبي است ، يعني برگشتن معتوب عليه به چيزي که مايه رضايت عاتب باشد ، و کلمه استعتب به معناي از او خواست که دلجوئي کند مي
لَا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَفرهنگ واژگان قرآننه از آنان مي خواهند كه عذر خواهي كنند (عتب به معناي غضب و حزن است ، وقتي گفته ميشود : فلاني بر فلاني عتب کرد معنايش اين است که غم او را خورد ، و اگر برگردد و دلجوئيش کند ميگويند عاتبه ، و اسم اين ماده عتبي است ، يعني برگشتن معتوب عليه به چيزي که مايه رضايت عاتب باشد ، و کلمه استعتب به معناي از او خ