دماخلغتنامه دهخدادماخ . [ دُ ] (ع اِ) بازیی است مر تازیان بیابان باش را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
دمخلغتنامه دهخدادمخ . [ دَ ] (ع مص ) بلند گردیدن . || شکستن سر کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ضمخلغتنامه دهخداضمخ . [ ض َ ] (ع مص ) نیک آلودن بدن را به بوی خوش . (منتهی الارب ). آلودن تن به بوی خوش چنانکه میچکیده باشد. (منتخب اللغات ).
زباءلغتنامه دهخدازباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) از آبهای عمروبن کلاب است . این آب شور در کوهستان دماخ واقع است . (از معجم البلدان ).
لثلثلغتنامه دهخدالثلث . [ ل َ ل َ ] (اِخ ) ابوزیاد گوید: از کوههای دماخ ، لثلث از آن بنی عمروبن کلاب است . (معجم البلدان ).