دعصةلغتنامه دهخدادعصة. [ دِ ص َ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ گرد یا پشته ٔ ریگ مجتمع یا پشته ٔ خرد از ریگ . (منتهی الارب ). تپه ٔ گرد آمده از ریگ و شن . (از اقرب الموارد). دِعص . ج ، دِعَص . (اقرب الموارد). و رجوع به دِعْص شود.
دعصةلغتنامه دهخدادعصة. [ دِ ع َ ص َ ] (ع اِ) ج ِ دِعص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دعص شود.
دهسةلغتنامه دهخدادهسة. [ دَ / دُ س َ ] (ع اِ) سرخی مایل به سیاهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ریزگیلغتنامه دهخداریزگی . [ زَ / زِ ] (حامص ) صفت و حالت ریزه . کوچکی و خردی . (ناظم الاطباء) : به ریزگی منگر دانه ٔ سپندان را. ؟ (از یادداشت مؤلف ).|| (اِ) پاره و تراشه . || ذره . || پول خرده ، مانند
ابراهیم خلیل خانلغتنامه دهخداابراهیم خلیل خان . [اِ خ َ ] (اِخ ) رئیس ایل جوانشیر. در قره باغ و قلعه ٔشوشی حکومت داشت . در جنگهای بین ایران و روسیه که در قرن 13 هجری اتفاق افتاد با روس همراه بود و عاقبت از رفتار خویش پشیمان شده بسوی ایران گرائید و چون سپاهیان روس از این
دستیلغتنامه دهخدادستی .[ دَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به دست . مربوط به دست .- صنایع دستی ؛ صنایعی که حاصل دست باشد.- کار دستی ؛کار که تهیه ٔ آن با چرخ نباشد. عمل یدی . کاری که بادست کرده باشند نه با ماشین یا چرخ .|| مقابل پائی : چرخ خ