دهنیلغتنامه دهخدادهنی . [ دَ هََ ] (ص نسبی ) منسوب به دهن .- سازدهنی ؛ نوعی ساز خرد که با دمیدن هوا از دهن آوا برآرد و بیشتر مخصوص خردسالان است .
دهنیلغتنامه دهخدادهنی . [ دُ نی ی ] (ع ص نسبی ) (اصطلاح پزشکی ) نزد اطبا دارویی باشد که در جوهر آن روغن بکار برده شود، یا طبیعةً در آن جوهر دهنیت احساس گردد مانند لبوب . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
دهنیلغتنامه دهخدادهنی . [ دَ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به دهناء که موضعی است نزدیک ینبع. (منتهی الارب ).
ذهنیلغتنامه دهخداذهنی . [ ] (اِخ ) شاعری از مردم کاشان و بیت ذیل از اوست :نرنجیم با غیر اگر خو کنی تو با ماچه کردی که با او کنی .(نقل از قاموس الاعلام ترکی ).
ذهنیلغتنامه دهخداذهنی . [ ذِ ] (اِخ ) نام چهار تن شاعر عثمانی است . یکی از آنان بنام مومچی زاده بالی چلبی معروف است و مدتی قضای اسکدار و سپس قضای غلطه رانده است و به سال 983 هَ . ق . درگذشته است ، دیگری از مردم اسلامبول و نام او نیز بالی است و پاره ای مشاغل د
دهنیتلغتنامه دهخدادهنیت . [ دُ نی ی َ ] (ع اِمص ) چربش و چربی . (ناظم الاطباء). چربی و روغن خواه نباتی خواه حیوانی . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به دهن شود.
دهنیةلغتنامه دهخدادهنیة. [ دَ نی ْ ی َ ] (ع مص ) رسیدن امری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آرمیدن دریا. || داهی شدن . || رفتن به رفق . || میان پای از هم بازنهادن . (تاج المصادر بیهقی ).
دهنیةلغتنامه دهخدادهنیة. [ دُ نی ْ ی َ ] (ع اِ) چربی و روغن خواه نباتی ، خواه حیوانی . (آنندراج ). و رجوع به دهنیت شود.
خوش دهنیلغتنامه دهخداخوش دهنی . [ خوَش ْ / خُش ْ دَهََ ] (حامص مرکب ) خوش سخنی . خوش گفتاری . نیکوکلامی .
دهنیتلغتنامه دهخدادهنیت . [ دُ نی ی َ ] (ع اِمص ) چربش و چربی . (ناظم الاطباء). چربی و روغن خواه نباتی خواه حیوانی . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به دهن شود.
دهنیةلغتنامه دهخدادهنیة. [ دَ نی ْ ی َ ] (ع مص ) رسیدن امری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || آرمیدن دریا. || داهی شدن . || رفتن به رفق . || میان پای از هم بازنهادن . (تاج المصادر بیهقی ).
دهنیةلغتنامه دهخدادهنیة. [ دُ نی ْ ی َ ] (ع اِ) چربی و روغن خواه نباتی ، خواه حیوانی . (آنندراج ). و رجوع به دهنیت شود.
خوش دهنیلغتنامه دهخداخوش دهنی . [ خوَش ْ / خُش ْ دَهََ ] (حامص مرکب ) خوش سخنی . خوش گفتاری . نیکوکلامی .
شکردهنیلغتنامه دهخداشکردهنی . [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ دَ هََ ] (حامص مرکب ) شیرین دهنی . دهان خوش و شیرین داشتن : بجز شکردهنی نکته هاست خوبی را.حافظ.
شیرین دهنیلغتنامه دهخداشیرین دهنی . [ دَ هََ ] (حامص مرکب ) صفت شیرین دهن . داشتن دهان زیبا و سخن خوش و شیرین . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرین دهان و شیرین دهن شود.
تودهنیفرهنگ فارسی عمید۱. ضربهای که با دست به دهان کسی بزنند.۲. [مجاز] سخنی درشت که در پاسخ کسی بگویند و مانع سخن گفتن او بشوند.
بددهنیلغتنامه دهخدابددهنی . [ ب َدْ، دَ هََ ] (حامص مرکب ) عمل بددهن . فحش . ناسزا. (فرهنگ فارسی معین ).