ذورحملغتنامه دهخداذورحم . [ رَ ح ِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب )قریب . نزدیک . کس . خویش . خویشاوند. ج ، ذوی الارحام .
دَارِهِمْفرهنگ واژگان قرآنمحل سکونتشان (درجمله "تَمَتَّعُواْ فِي دَارِکُمْ " منظور شهري است که قوم ثمود در آن سکونت داشتند و اگر شهر در اينجا دار ( خانه )ناميده شده ، بدين مناسبت بوده که شهر نيز مانند خانه ، اهل خود را در خود جمع ميکند . )