دوگوشهلغتنامه دهخدادوگوشه . [ دُ ش َ /ش ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) بستو که دو دسته دارد. (یادداشت مؤلف ). مرطبان . سفالین کوچک : در خواب چنین دیدم که دو گوشه جغرات آوردند. (انیس الطالبین بخاری ). حضرت خواجه با من این خواب می گزارد که خادمه
دوپوشهلغتنامه دهخدادوپوشه . [ دُ ش َ / ش ِ ] (ص نسبی ) که دارای دوپوش (دوپوشش ) است . سقفی بر سقفی : اتاق دوپوشه . اتاقی که سقف آن دولا پوشیده شده باشد. (از یادداشت مؤلف ).
تازه آباد دوویسهلغتنامه دهخداتازه آباد دوویسه . [ زَدِ دو وَی ْ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه ٔ شهرستان سنندج . 15هزارگزی شمال باختری سنندج و 3هزارگزی خاور دوویسه واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl" dir
دواسپهلغتنامه دهخدادواسپه . [ دُ اَ پ َ / پ ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) دواسبه . (ناظم الاطباء). رجوع به دواسبه شود.
دواسةلغتنامه دهخدادواسة. [ دَ / دُ وا س َ ] (ع اِ) جماعت مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دواسةلغتنامه دهخدادواسة. [ دَوْ وا س َ ] (اِ) دباسه که حلوایی خانگی باشد. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دباسه شود.
اصیصلغتنامه دهخدااصیص . [ اَ ] (ع اِ) ظرف شکسته و بقولی نیم سبویی که در آن ریاحین کارند. (از اقرب الموارد). نیم خم . گلدان . آوند شکسته یا آن نصف سبوست که در آن ریاحین کارند. (منتهی الارب ). آوند شکسته و کوزه ای بشکل نصف سبو. (ناظم الاطباء). || لگن و تغار و یا کاسه ٔ بزرگ که در آن بول کنند. (
خرجلغتنامه دهخداخرج . [ خ ُ ] (ع اِ) باج . خراج . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ). ج ، اَخراج ، اَخاریج ، اَخرِجة. || غَنج . (محمودبن عمر). || معرب خور. (یادداشت بخط مؤلف ). || خُرجین . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خُرجینه . (دهار) (زمخشری ). جوال دوگوشه
زابل الذئبلغتنامه دهخدازابل الذئب . [ زِ لُذْ ذِ ] (ع اِ مرکب ) سرگین گرگ . بیرونی آرد: سرگین گرگ که بر خار و سنگ فکنده باشد و لون او سپید، علت قولنج را سود دارد و طریق استعمال او در علت قولنج آن است که سرگین گرگ را با بعضی از تخمها که باد را از شکم براند، در شراب کنند و بدهند و اگر او را با رشته ٔ