دگرگون کردنلغتنامه دهخدادگرگون کردن . [ دِ گ َ گو ک َ دَ ] (مص مرکب ) متغیر ساختن . تغییر دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تغییر رنگ دادن . و رجوع به دگرگون شود: انتساف ؛ دگرگون کردن رنگ روی . (از منتهی الارب ).- دل دگرگون کردن ؛ دل بد کردن . اعتقاد بگردانیدن <span class="h
سفر درون ـ درونinternal-internal tripواژههای مصوب فرهنگستانسفری که هر دو سر آن، یعنی مبدأ یا مقصد، در داخل محدودۀ مشخص باشد متـ . سفر دوسردرون
درونلغتنامه دهخدادرون . (اِ) دعایی باشد که مغان در ستایش خدای تعالی و آذر خوانند و بر خوردنیها بدمند و بعد از آن بخورند، و هر چیز که بر آن درون خوانده و دمیده باشند گویند یشته شده و هر چیز نخوانده باشند گویند نایشته یعنی ناخوانده ، چه یشتن به معنی خواندن باشد به زبان زند و پازند. (از برهان )
درونلغتنامه دهخدادرون . [ دَ ] (اِ) اندرون . (برهان ). مقابل بیرون ، اندرون مزیدعلیه آن . (آنندراج ). ضد برون . (انجمن آرا). در میان . (غیاث ). تو. توی . جوف . باطن . بطن . داخل . شکم . در شکم . دل . در دل . میان . میانه . مقابل ظاهر و بیرون . (یادداشت مرحوم دهخدا). در داخل . (ناظم الاطباء).
درونلغتنامه دهخدادرون . [ دَ ] (اِخ ) نام شهری است در خراسان مابین مرو و نسا که آنها نیز دو شهراند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (جهانگیری ). نام این شهر در معجم البلدان و حدود العالم نیامده اما در ذیل عالم آرای عباسی یاد شده . (از حاشیه ٔ برهان از مجله ٔ سخن سال <span class="hl" dir="ltr"
دگرگونه کردنلغتنامه دهخدادگرگونه کردن . [ دِ گ َ گو ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر دادن . مبدل کردن :بدیشان چنین گفت امشب خروش دگرگونه تر کرد باید ز دوش . فردوسی .مر قول مزور سخنی باشد کآن راگوینده دگرگونه کند ساعت دیگر.
دگرگونلغتنامه دهخدادگرگون . [ دِ گ َ گو ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دگرگونه . دیگرگون . دیگرگونه . تغییر حال یافته . (از برهان ) (ازآنندراج ) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). متغیر شده و تبدیل شده . (ناظم الاطباء). متغیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). از حال بگشته . دگرسان . منقلب :
دگرگونلغتنامه دهخدادگرگون . [ دِ گ َ گو ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دگرگونه . دیگرگون . دیگرگونه . تغییر حال یافته . (از برهان ) (ازآنندراج ) (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). متغیر شده و تبدیل شده . (ناظم الاطباء). متغیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). از حال بگشته . دگرسان . منقلب :
نعل دگرگونلغتنامه دهخدانعل دگرگون . [ ن َ ل ِ دِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نعل وارون . نعل وارونه . رجوع به نعل وارونه شود : نعل دگرگون زده اسبت به طعن بر رخ ابلیس شده داغ لعن .امیرخسرو.