دگللغتنامه دهخدادگل . [ دَ گ َ ] (ص ، اِ) دکل . امردی که نامترش و ناهموار شده دست و پای گنده و بزرگ داشته باشد. (برهان ). امرد زمخت با دست و پای گنده و بزرگ . کسی که دست و پایش بزرگ و گنده باشد. (ناظم الاطباء). امرد نتراشیده نخراشیده . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || مرد زمخت و گنده و ستبر
دگللغتنامه دهخدادگل . [ دَ گ َ ] (اِ) دقل . دیرک کشتی . (ناظم الاطباء). تیر بزرگ که در وسط کشتی نصب کنند و شراع کشتی بر آن استوار سازند. تیر بلندی که بر میان کشتی افرازند و بادبان بر آن گسترند.تیری که شراع بدان استوار کنند. سهم سفینه . شاه تیر.صاری . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دقل شود.
دگللغتنامه دهخدادگل . [ دَ گ َ ] (ص ، اِ) دغل . (غیاث ) (آنندراج ). ناراست . (از برهان ). نادرست . حیله گر. (فرهنگ فارسی معین ). || زر قلب و ناسره . (برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔخطی ). || (اِ) مکر و حیله . (برهان ). تباهی و فساد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به دغل شود.
عملگر دلdel operatorواژههای مصوب فرهنگستانقاعدهای که به تابع f از سه متغیر و x و y و z تابعی بُرداریمقدار منسوب میکند که مؤلفههای آن در جهتهای x و y و z مشتقات جزئی متناظر f هستند متـ . نابلا nabla
خط اختصاصیdedicated access line, DAL, dedicated line, DLواژههای مصوب فرهنگستاننوعی خط ارتباطی که بهطور اختصاصی میان مشترک و شبکۀ مخابراتی برای مبادلۀ انواع داده به کار میرود
جلای ماتdull lusterواژههای مصوب فرهنگستانجلای سطح کانی یا سنگ هنگامی که نور را به جای بازتاباندن بپاشاند
دگلونلغتنامه دهخدادگلون . [ دِ ] (اِ) در لهجه ٔ گناباد خراسان ، ابزار ریشتن نخ پشم و پنبه با دست . دگلان . و رجوع به دگلان شود. || این کلمه در گناباد امروز متداول است و شکسته ٔ کلمه ٔ دگلان است ، و آن دو گلوله ٔ دراز از گوشت است که از زیر گلوی بعضی از بزها و بزغاله ها آویزان می باشد. (یادداشت
دگلانلغتنامه دهخدادگلان . [ دِ ] (اِ) دوک . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دکلان شود. || هر یک از دو گلوله ٔ آویخته زیر گلوی بز و غیره . زلمتان . و شکسته ٔ آن «دگلون » امروز (در معنی اخیر) در گناباد متداول است . (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ). و رجوع به دگلون شود.
دگلانیلغتنامه دهخدادگلانی . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دگلهلغتنامه دهخدادگله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ) قبای سپاهیان . (غیاث ). || دجله . قواره . ثوب . به اندازه ٔ یک جامه : یک دگله قلمکار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || در لهجه ٔ اصفهان به معنی قلمکار است . (فرهنگ لغات عامیانه ). و رجوع به قلمکار شود. || ببر. (یادداشت م
دگلونلغتنامه دهخدادگلون . [ دِ ] (اِ) در لهجه ٔ گناباد خراسان ، ابزار ریشتن نخ پشم و پنبه با دست . دگلان . و رجوع به دگلان شود. || این کلمه در گناباد امروز متداول است و شکسته ٔ کلمه ٔ دگلان است ، و آن دو گلوله ٔ دراز از گوشت است که از زیر گلوی بعضی از بزها و بزغاله ها آویزان می باشد. (یادداشت
دگلانلغتنامه دهخدادگلان . [ دِ ] (اِ) دوک . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دکلان شود. || هر یک از دو گلوله ٔ آویخته زیر گلوی بز و غیره . زلمتان . و شکسته ٔ آن «دگلون » امروز (در معنی اخیر) در گناباد متداول است . (یادداشت محمدِ پروین گنابادی ). و رجوع به دگلون شود.
دگلانیلغتنامه دهخدادگلانی . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. آب آن از قنات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دگلهلغتنامه دهخدادگله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ) قبای سپاهیان . (غیاث ). || دجله . قواره . ثوب . به اندازه ٔ یک جامه : یک دگله قلمکار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || در لهجه ٔ اصفهان به معنی قلمکار است . (فرهنگ لغات عامیانه ). و رجوع به قلمکار شود. || ببر. (یادداشت م
ده محمدگللغتنامه دهخداده محمدگل . [ دِه ْ م ُ ح َم ْ م َ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . واقع در چهارده هزارگزی شمال خاوری بنجار. سکنه ٔ آن 250 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
بیدگللغتنامه دهخدابیدگل . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابرج که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع و دارای 112 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
بیدگللغتنامه دهخدابیدگل . [ گ ُ ] (اِخ ) نام شهری از بخش آران شهرستان کاشان است و 7185 تن سکنه دارد.(از دایرة المعارف فارسی ). بیدگل یا آران بیدگل ، آرون بیدگل ، قریه ای است در یک فرسخی شمال کاشان ، سابقاً خیلی آباد و پرجمعیت بوده است . (یادداشت مؤلف ).
مریوان بیدگللغتنامه دهخدامریوان بیدگل . [ م َ ری گ ُ ] (اِخ ) دهی است ازبخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان ، در 23هزارگزی جنوب کوزران و 1/5 هزارگزی بیدگل ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیر واقع و دارای یکصد تن سکنه است . آبش از چشمه ، محصولش غل