دیرآمدلغتنامه دهخدادیرآمد. [ م َ ] (مص مرکب مرخم ) تأخیر؛ جریمه ٔ دیرآمد یا دیرآمدگی . جریمه ٔ تأخیر. (یادداشت مؤلف ).
درآمدلغتنامه دهخدادرآمد. [ دَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان ، واقع در 17هزارگزی جنوب خاوری فلاورجان و 37هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ مبارکه به اصفهان . با 165 تن س
درآمدلغتنامه دهخدادرآمد. [ دَ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) درآمدن . داخل شدن . دخول : آنکه گردانیده است هر مدتی را نوشته ای و هر کاری را دری و هر درآمدی را سبب درآمدی و هر زنده ای را زمانی تقدیر کرده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 307
درآمدفرهنگ فارسی عمیدسود و بهرهای که از کار و تجارت یا ملکداری و زراعت به دست آید؛ سود؛ دخل: ◻︎ درآمد مرد را بخشنده دارد / زمین تا درنیارد برنیارد (نظامی۲: ۳۰۲).
درآمدincomeواژههای مصوب فرهنگستانمجموع مبالغی که شخص یا بنگاه از منابع مختلف در یک دورۀ زمانی معین به دست میآورد
دیرآمدگیلغتنامه دهخدادیرآمدگی . [ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) تأخیر؛ جریمه ٔ دیرآمدگی ، جریمه ٔ تأخیر. (یادداشت مؤلف ).
دیرآمدنلغتنامه دهخدادیرآمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نه به وقت فرارسیدن . نه در وقت معتاد آمدن : هجوم ؛ دیرآمدن زمستان . (تاج المصادر بیهقی ). تأخیر کردن : همانا مرا چشم دارد همی ز دیر آمدن خشم دارد همی . فردوسی .بدین چاره جستن ترا خو
تاخیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. تعویق، درنگ، دیر ≠ تعجیل، تسریع ۲. تعلل، دفعالوقت، طفره، مماطله ۳. مطال ۴. دیرکرد ۵. دیرآمد ۶. مهلت، فرصت ۷. دیر کردن ۸. عقب انداختن
اگرچهلغتنامه دهخدااگرچه . [ اَ گ َ چ ِ ] (حرف ربط مرکب ) کلمه ٔ شرط و علاقه . (ناظم الاطباء). || هرچند. اگرچند. (فرهنگ فارسی معین ). بااینکه . اگرچه . با وجود اینکه . با همه ٔ اینکه . گرچه .ولو. هرچند که . ارچه . (یادداشت مؤلف ) : بت اگرچه لطیف دارد نقش به بر د
دیرلغتنامه دهخدادیر. [ دَ / دِ ] (ع اِ) خانه ای که راهبان در آن عبادت کنند و غالباً از شهرهای بزرگ بدور است و در بیابانها و قله های کوهها برپا گردد و هر گاه در شهر بنا گردید آن را کنیسه (کلیسا) یا بیعة گویند و بعضی میان این دو فرق گذارند که کنیسه از آن یهود
دیرآمدگیلغتنامه دهخدادیرآمدگی . [ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) تأخیر؛ جریمه ٔ دیرآمدگی ، جریمه ٔ تأخیر. (یادداشت مؤلف ).
دیرآمدنلغتنامه دهخدادیرآمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) نه به وقت فرارسیدن . نه در وقت معتاد آمدن : هجوم ؛ دیرآمدن زمستان . (تاج المصادر بیهقی ). تأخیر کردن : همانا مرا چشم دارد همی ز دیر آمدن خشم دارد همی . فردوسی .بدین چاره جستن ترا خو