دیمریلغتنامه دهخدادیمری . [ دَ م ُ / م َ ری ی ] (ع ص ) تیزدهن بزرگ ذات درآویزنده بمردم و جز آن . (منتهی الارب ). و یقال انه لدیمری ؛ ای حدید علق . (تاج العروس ).
دمریلغتنامه دهخدادمری . [ دَ م َ ] (حامص ) حالت دمر. وارونه خوابیدن . || وارونه کردن . (لغت محلی شوشتر).
دمیریلغتنامه دهخدادمیری . [ دَ ری ی ] (اِخ ) عبدالوهاب بن خلف ، معروف به خلف . از راویان بود و به سال 270 هَ . ق . در دمیرة درگذشت . (از لباب الانساب ).
دمیریلغتنامه دهخدادمیری . [ دَ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب است به دمیرة که دهی است در مصر. (از لباب الانساب ).
دمیرچیلغتنامه دهخدادمیرچی . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. جمعیت 111 تن . آب از چشمه و رود. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دمیرچیلغتنامه دهخدادمیرچی . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه . جمعیت آن 177 تن . آب آن از چشمه . راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
درآویزندهلغتنامه دهخدادرآویزنده . [ دَ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آویزنده ؛ دیمری ؛ تیزدهن بزرگ ذات درآویزنده به مردم و جز آن . (منتهی الارب ). و رجوع به درآویختن شود.