دیندارلغتنامه دهخدادیندار. (اِخ ) نام قدیمی شهر شاپور. این نام در مآخذ قدیم و جدید به اختلاف «دین دلاء»، «دیندار»، «دنبلا» ضبط شده است بدین شرح : بشاور از اقلیم سیم است طولش از جزایر خالدات «فویه » و عرض از خط استوا «ک » طهمورث دیوبند ساخت و دین دلا خواند. (نزهةالقلوب ص <span class="hl" dir="lt
دیندارلغتنامه دهخدادیندار. (نف مرکب ) دارنده ٔ دین . صاحب دین و ملة. (از آنندراج ). متدین . گرویده : سغد، ناحیتی است ... با مردمان نرم دیندار. (حدود العالم ).که سالی خراجی نخواهد ز پیش ز دیندار بیدار و از مرد کیش . فردوسی .چنین ب
آدم دیندارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب دیندار، مؤمن، بنیادگرا آتشپرست، آدم بتپرست، شخص لامذهب اهل کتاب، مؤمنین مسلمان، شیعه، سُنّی، معتزلی، وهابی، محمدی، علوی، علیاللهی، مالکی، اخباری، بهدین کلیمی، یهودی، مسیحی، عیسوی، یسوعی، زرتشتی، هندو، بهایی، مانوی، گبر، آتش پرست، جهود، اهالیبومی [حالت صفتی ◄دیندار▼]
دنیادارلغتنامه دهخدادنیادار. [ دُن ْ ] (نف مرکب ) دنیادارنده . دنیاپرست . دنیاطلب . (یادداشت مؤلف ). دنیادارنده . دنیاپرست . دنیاطلب . (یادداشت مؤلف ). دنیادوست و لهو و لعب دوست . (ناظم الاطباء) : ای یتیمان غمخوار بگریید و ای پادشاهان دنیادار بدین مملکت غره مشوید. (قصص
پدندرلغتنامه دهخداپدندر. [ پ ِ دَ دَ ] (اِ مرکب ) پدراندر. ناپدری . شوهر مادر. شوی مادر. پدر سببی . خسر. پدراندر. شوهر ننه : از پدر چون از پدندر دشمنی بیند همی مادر از کینه بر او مانند مادندر شود. لبیبی (از صحاح الفرس ).این کلمه را
دینداریلغتنامه دهخدادینداری . (حامص مرکب ) عمل دیندار. دیانت . تدین : لاف دینداری زنم چون صبح آخر ظاهرست کاندرین دعوی ز صبح اولین کاذب ترم . خاقانی .بحکم نیکو سیرتی بهرام بن هرمز و دینداری و علم و عدل او. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <spa
آدم دیندارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب دیندار، مؤمن، بنیادگرا آتشپرست، آدم بتپرست، شخص لامذهب اهل کتاب، مؤمنین مسلمان، شیعه، سُنّی، معتزلی، وهابی، محمدی، علوی، علیاللهی، مالکی، اخباری، بهدین کلیمی، یهودی، مسیحی، عیسوی، یسوعی، زرتشتی، هندو، بهایی، مانوی، گبر، آتش پرست، جهود، اهالیبومی [حالت صفتی ◄دیندار▼]
دینداریلغتنامه دهخدادینداری . (حامص مرکب ) عمل دیندار. دیانت . تدین : لاف دینداری زنم چون صبح آخر ظاهرست کاندرین دعوی ز صبح اولین کاذب ترم . خاقانی .بحکم نیکو سیرتی بهرام بن هرمز و دینداری و علم و عدل او. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص <spa
بابادیندارلغتنامه دهخدابابادیندار. (اِخ ) دهی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد 35 هزارگزی جنوب باختری ایستگاه سپید دشت و 6 هزارگزی باختر ایستگاه کشور. کوهستانی . گرمسیر مالاریائی سکنه ٔ آن 40</spa
آدم دیندارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب دیندار، مؤمن، بنیادگرا آتشپرست، آدم بتپرست، شخص لامذهب اهل کتاب، مؤمنین مسلمان، شیعه، سُنّی، معتزلی، وهابی، محمدی، علوی، علیاللهی، مالکی، اخباری، بهدین کلیمی، یهودی، مسیحی، عیسوی، یسوعی، زرتشتی، هندو، بهایی، مانوی، گبر، آتش پرست، جهود، اهالیبومی [حالت صفتی ◄دیندار▼]