دیوخولغتنامه دهخدادیوخو.[ وْ ] (ص مرکب ) دیوخوی . آنکه دارای خلق دیوان است . || (اِ مرکب ) خوی دیو. خلق و خصلت دیو.
دیوخویلغتنامه دهخدادیوخوی . [ وْ ] (ص مرکب ) دیوخو. دیوخصلت . آنکه دارای خلق دیوان است : که گوید بمهراج از روی کین ز بیغاره کای دیوخوی لعین . اسدی .|| (اِ مرکب ) خوی دیو. خلق دیوان .
شیار دوپَخیdouble-bevel grooveواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شیار در اتصال دو قطعه که فقط یکی از آنها در هر طرف پخی داشته باشد
دخیولغتنامه دهخدادخیو. [ دَ ] (اِ) صورت اوستایی کلمه ٔ دِه است که در فرس هخامنشی دهیو و معنی کشور و مملکت داشته است و بعدها دایره ٔ مفهوم پارینه ٔ آن تنگتر شده است . (فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 60).
دخولغتنامه دهخدادخو. [ دَ خَو / خو ] (اِخ ) نام مستعار مؤلف این لغت نامه و امضاء وی ذیل مقالاتی که تحت عنوان «چرند و پرند» در روزنامه ٔ صوراسرافیل منتشر می ساخته است و نیزدر روزنامه شرف چاپ استانبول . رجوع به دهخدا شود.
دیوخویلغتنامه دهخدادیوخوی . [ وْ ] (ص مرکب ) دیوخو. دیوخصلت . آنکه دارای خلق دیوان است : که گوید بمهراج از روی کین ز بیغاره کای دیوخوی لعین . اسدی .|| (اِ مرکب ) خوی دیو. خلق دیوان .
شیطانیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مذهب نی، اهریمنی، شیطان صفت، دیوخو، دیوخوی، دیوسیرت، اماره، ظالم، ضد بشر
پتیارهفرهنگ مترادف و متضاد۱. اهریمنصفت، دیوخو، دیوسیرت ۲. بدکاره، سلیطه، لکاته، پاردمساییده ۳. زشت، مهیب ۴. آفت، بلا، مصیبت ۵. دشمنی، ضدیت، عداوت، عناد
دیوخویلغتنامه دهخدادیوخوی . [ وْ ] (ص مرکب ) دیوخو. دیوخصلت . آنکه دارای خلق دیوان است : که گوید بمهراج از روی کین ز بیغاره کای دیوخوی لعین . اسدی .|| (اِ مرکب ) خوی دیو. خلق دیوان .