ذکوةلغتنامه دهخداذکوة. [ ذَ کا ت ] (ع مص ) ذبح . گلو بریدن : و منه الحدیث : ذکوةالجنین ذکوة اُمه ؛ یعنی بچه ٔ درون شکم حیوان با ذبح کردن به وجه شرعی مادر او حلال شود و ذبح دیگر نخواهد.
ذکوةلغتنامه دهخداذکوة. [ ذَک ْوَ ] (ع اِ) فروزینه که بدان آتش برافروزند. گیره . || سوخت . || خدرک زبانه زن . || تیزکننده . || مذبوح . گلوبریده .
دقوعلغتنامه دهخدادقوع . [ دَ ] (ع ص ) بعیر دقوع الیدین ؛ شتر که هر دو دست را بر زمین میاندازد و میکاود و برمی انگیزد دقعاء و خاک را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
دقوعلغتنامه دهخدادقوع . [ دُ ] (ع مص ) مغموم گشتن و فروتنی کردن . (ازذیل اقرب الموارد از لسان ). دقع [ دَ / دَ ق َ ] .
دیقوعلغتنامه دهخدادیقوع . [ دَ ] (ع ص ، اِ) گرسنگی سخت که دردسر آورد. (منتهی الارب ). یقال : جوع دیقوع ؛ گرسنگی سخت . (مهذب الاسماء): جوع ادقع و دیقوع و درقوع و یرقوع ؛ گرسنگی سخت . (از تاج العروس ).
دکاعلغتنامه دهخدادکاع . [ دُ ] (ع مص ) مبتلی به علت «دکاع » گردیدن . (از منتهی الارب ). رجوع به دُکاع (ع اِ) شود.
دقاعلغتنامه دهخدادقاع . [ دَ / دُ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ).تراب . (اقرب الموارد). دقعم . و رجوع به دقعم شود.
آتش انگیزلغتنامه دهخداآتش انگیز. [ ت َ اَ ] (اِ مرکب ) فروزینه . ذکوة. ذکیه . (حبیش تفلیسی ). || رکو و پنبه و قاو که از چخماق آتش بدان افتد. || (نف مرکب ) مجازاً، گوینده ٔ سخنان تند و خشمناک : آن دل شده زآن فسانه شد تیزبگشاد دهان آتش انگیز.؟</p