رابیلغتنامه دهخدارابی . (ع ص ) فزون شونده و گوالنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بر بلندی و پشته برآینده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
گیرآبیلغتنامه دهخداگیرآبی . (اِخ )دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 8500 گزی خاور شوسه ٔ مهاباد به سردشت . محلی کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن <span class="hl" di
راگبیفرهنگ فارسی عمیدورزشی گروهی که میان دو تیم پانزده نفره و در زمینی مستطیلشکل انجام میشود و هر گروه سعی میکند توپ بیضیشکل را وارد دروازۀ حریف کند؛ رگبی.
گرگابیلغتنامه دهخداگرگابی . [ گ ُ ] (اِ) قسمی از پای افزار و از نعلین . (ناظم الاطباء). گرگاو. (آنندراج ). رجوع به گرگاو شود.
گرگابیلغتنامه دهخداگرگابی . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 16000گزی شمال کوزران و 5000خاور راه فرعی کوزران به ثلاث . هوای آن سرد، دارای 140 تن سکنه است . آب آ
رابینولغتنامه دهخدارابینو. [ ن ُ ] (اِخ ) در سال 1877 م . تولد یافت . از سال 1903 تا 1905م . (از 1272 تا 1284 شمسی ) نماینده
رابیهلغتنامه دهخدارابیه . [ ی ِ ] (اِخ ) فیلسوف فرانسوی . در برژراک متولد شد شاگرد دانشسرای عالی بود. در 1869 م . در فن فلسفه آگرژه شد سپس در مون توبان در تور بتدریس فلسفه پرداخت و سرانجام در مدرسه ٔ شارلمان پاریس از (1871 - <
رابیةلغتنامه دهخدارابیة. [ ی َ ] (ع اِ) بلندی . پشته . و زمین بلند. (غیاث اللغات ). || (ص ) فزونی . قال اﷲ تعالی : فاخدهم اخذة رابیة (قرآن 10/69)؛ ای زایدة شدیدة. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
بیهوش دارولغتنامه دهخدابیهوش دارو. (اِ مرکب ) داروی بیهوشی . دوائی که شخص رابی حس نماید . بیهوشانه .
فیروزه ایلغتنامه دهخدافیروزه ای . [ زَ / زِ ] (ص نسبی ) یکی از انواع رنگ آبی ، و آن آبی روشن است که با کمی سبز مخلوط شده باشد. (فرهنگ فارسی معین ) : تو درون چارطاق خیمه ٔ فیروزه ای طبع رابی چارمیخ غم نخواهی یافتن .<p class="auth
خلتلغتنامه دهخداخلت . [ خ ُل ْ ل َ ] (ع اِمص ) دوستی . مهربانی . مصادقت . رفاقت . (یادداشت بخط مؤلف ). خلة. دوستی صادق : بدین کارها خدا مرا خلعت خلت داد. (قصص الانبیاءص 58). تأسیس مبانی خلت و تمهید قواعد قربت از شوائب و معائب مبرا و
انهارلغتنامه دهخداانهار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَهر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ترجمان علامه جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ) : لذت انهار خمر اوست ما رابی حساب راحت ارواح لطف اوست ما را بی سخن . منوچهری .- <spa
زیرآبلغتنامه دهخدازیرآب . (اِ مرکب ) مجرایی است در ته مخزنهای آب که هنگام خالی کردن آب ، آن را بگشایند. (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). مخرجی دربسته در تک خزانه یاحوض یا آب انبار و غیره که به چاهی یا مغاکی منتهی میشود تا آنگاه که خواهند، آن را باز کنند و آبدان ازآب و لجن تهی شود. (از یادداشت بخط
رابینولغتنامه دهخدارابینو. [ ن ُ ] (اِخ ) در سال 1877 م . تولد یافت . از سال 1903 تا 1905م . (از 1272 تا 1284 شمسی ) نماینده
رابیهلغتنامه دهخدارابیه . [ ی ِ ] (اِخ ) فیلسوف فرانسوی . در برژراک متولد شد شاگرد دانشسرای عالی بود. در 1869 م . در فن فلسفه آگرژه شد سپس در مون توبان در تور بتدریس فلسفه پرداخت و سرانجام در مدرسه ٔ شارلمان پاریس از (1871 - <
رابیةلغتنامه دهخدارابیة. [ ی َ ] (ع اِ) بلندی . پشته . و زمین بلند. (غیاث اللغات ). || (ص ) فزونی . قال اﷲ تعالی : فاخدهم اخذة رابیة (قرآن 10/69)؛ ای زایدة شدیدة. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
درابیلغتنامه دهخدادرابی . [ ] (اِ) حرف مشرقی . (این لغت و معنی و لاتینی آن در یادداشتهای مرحوم دهخدا آمده است بدون شرحی ). رجوع به حرف مشرقی شود.
درابیلغتنامه دهخدادرابی . [ دَ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت به دارابجرد. (المعرب جوالیقی ص 154). رجوع به دارابجرد شود.
حجر اعرابیلغتنامه دهخداحجر اعرابی . [ ح َج َ رِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکرسنگ . حجرالعاج . سنگ رخم . ابن البیطار در مفردات گوید: قال دیسقوریدوس فی الخامسة یشبه العاج النقی و اذا سحق و ذﱡر علی المواضع التی ینزف منها الدم تضمداً به قطع النزف و اذا احرق کان منه جلاء للاسنان و قال جالینوس فی الت