ژرفیلغتنامه دهخداژرفی . [ ژَ ] (ص نسبی ) منسوب به ژرف . || (حامص ، اِ) عمق . گودی . غور. یکی از ابعاد سه گانه مقابل درازی و پهنی . (برهان ). ژرفا : به روستای ارغان چاهی آب است ژرفی آن همه ٔ جهان نتواند دانست . (حدود العالم ).اگر خون آن کشتگان را ز خاک بژرفی برد
یرفئیلغتنامه دهخدایرفئی . [ ی َ ف َ] (ع ص ، اِ) بیرون رفته دل از بیم و ترس . || چراننده ٔ گوسپندان . || شترمرغ نر رمنده . || آهوی جهجهان گریزان . (منتهی الارب ).
رافیةلغتنامه دهخدارافیة. [ی َ ] (ع اِ) جنس گیاهی است از اقسام نخلیات که از برگ نوعی از آن نخ محکم مشهوری ساخته میشود. و این گیاه بخصوص در ماداگاسکار کاشته میشود. (از المنجد).
رافیالغتنامه دهخدارافیا. (اِخ ) که تلفظ ترکی آن رافیه است ، نام قصبه ای است در سرحد مصر و سوریه و 18 میلی جنوب باختری غزه که امروزه رفح نامیده میشود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). رجوع به رَفح در این لغتنامه و ایران باستان ج <s
رافیدلغتنامه دهخدارافید. (فرانسوی ، اِ) اسم تبلوراتی بشکل سوزن که در بعضی از سلول های حیوانی و نباتی موجود است . رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 127 و 62 شود.
رافیدیملغتنامه دهخدارافیدیم . (اِخ ) بنا به افسانه های عبری ، ناحیه ای بوده در صحرای تیه . که یازدهمین منزل بنی اسرائیل بوده معجزه ٔ معروف حضرت موسی ، که عصا را بر زمین زد و آب جاری شد در آنجا صورت گرفته است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
رافلغتنامه دهخداراف . [ فِن ْ ] (ع ص ) رافی . آنکه جامه را رفو کند.ج ، رفاة. (از المنجد). رفوگر. (از اقرب الموارد).
زندگینامهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه رافی، سرگذشت، اتوبیوگرافی، رزومه، سفرنامه، شرح حال، تذکره، خاطرات، اخبار، احوال، پسزمینه، سابقۀ شغلی، سابقۀ کار خدمت، تراجم، معرفینامه رجز، لاف تاریخچه، وقایعنامه، تاریخ ◄وقایعنگاری دفترچۀ خاطرات، تایمشیت، برگۀ کارکرد، تقویم |قد.| کارستان
نصرآبادلغتنامه دهخدانصرآباد. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از بخش آران شهرستان کاشان ، در 12 هزارگزی شمال غربی آران بر کنار راه آهن کاشان ، درجلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 1180 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و پنبه و تنباکو و
رافیةلغتنامه دهخدارافیة. [ی َ ] (ع اِ) جنس گیاهی است از اقسام نخلیات که از برگ نوعی از آن نخ محکم مشهوری ساخته میشود. و این گیاه بخصوص در ماداگاسکار کاشته میشود. (از المنجد).
رافیالغتنامه دهخدارافیا. (اِخ ) که تلفظ ترکی آن رافیه است ، نام قصبه ای است در سرحد مصر و سوریه و 18 میلی جنوب باختری غزه که امروزه رفح نامیده میشود. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). رجوع به رَفح در این لغتنامه و ایران باستان ج <s
رافیدلغتنامه دهخدارافید. (فرانسوی ، اِ) اسم تبلوراتی بشکل سوزن که در بعضی از سلول های حیوانی و نباتی موجود است . رجوع به گیاه شناسی ثابتی ص 127 و 62 شود.
رافیدیملغتنامه دهخدارافیدیم . (اِخ ) بنا به افسانه های عبری ، ناحیه ای بوده در صحرای تیه . که یازدهمین منزل بنی اسرائیل بوده معجزه ٔ معروف حضرت موسی ، که عصا را بر زمین زد و آب جاری شد در آنجا صورت گرفته است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
دموگرافیلغتنامه دهخدادموگرافی . [ دِ مُگ ْ / م ُ گ ِ ] (فرانسوی ، اِ) جمعیت شناسی . علم تحقیق در جمعیت های انسانی ، خاصه از لحاظ کمی . لفظ دموگرافی نخستین بار در کتاب مقدمات آمار انسانی یا دموگرافی تطبیقی (1855 م .) از آشیل گیار
حرافیلغتنامه دهخداحرافی . [ ح َ ] (اِخ ) احمدبن موسی بن عبداﷲبن محمد حرافی زمانی ساکن شهر فاس . عارف و ادیب بود و در 1034 هَ . ق . درگذشت . او راست : تحفةالاخوان در احوال شیخ رضوان . (هدیة العارفین ج 1 ص <span class="hl" dir="
حسن سیرافیلغتنامه دهخداحسن سیرافی . [ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مرزبان نحوی اصلش ازسیراف ، مکنی به ابوسعید از بلاد فارس بود و در عمان فقه آموخت و به بغداد متولی قضا گشت و همانجا در 368هَ . ق . درگذشت . وی معتزلی بود و با مزد نویسندگی زندگی می گذرانید. او راس
پیچ تلگرافیلغتنامه دهخداپیچ تلگرافی . [ چ ِ ت ِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی پیچ . رجوع به پیچ شود.