ربادلغتنامه دهخدارباد. [ رَب ْ با ] (ع ص ،اِ) طیان ، ای بناء من طین . (تاج العروس ). بنایی از گِل . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة). || گلساز. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). راز. گلگر. گلکار.
رباتلغتنامه دهخداربات .[ رِ ] (ع اِ) کاروانسرا و منزلگاه و رباط. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 17). و رجوع به رباط شود.
ریباتلغتنامه دهخداریبات . (ع اِ) پیمانه ای معادل شش یک اِردَب و معادل چهار صاع است . (یادداشت مؤلف ).
پربادلغتنامه دهخداپرباد. [ پ ُ ] (ص مرکب ) مُتورّم . نفخ کرده . دمیده . || متکبر. پرادعا: کلّه پرباد. || پر از خودستائی : یکی نامه بنوشت پرباد و دَم سخن گفت هرگونه از بیش و کم . فردوسی .- پرباد شدن ، پرباد گشتن
رباطلغتنامه دهخدارباط. [ رُ ] (اِخ ) دهی است از بخش باجگیران شهرستان قوچان . سکنه ٔ آن 749 تن . آب ده ازچشمه بدست می آید. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دوربادلغتنامه دهخدادورباد. (فعل دعایی ، صوت ) کلمه ٔ دعا؛ یعنی خدا منع کناد و اتفاق نیفتاد. (ناظم الاطباء). به محل دعا مستعمل است مرادف خدانخواسته . (آنندراج ). حاشا! پرگست ! حاشاک ! حاشا لک ! دور از تو. برگست باد. دور باد از تو. (یادداشت مؤلف ).
چهاربادلغتنامه دهخداچهارباد. [ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب ) صبا و دبور و شمال و جنوب . صبا باد مشرق است و دبور بادی که از طرف مغرب وزد. (آنندراج ).
خیربادلغتنامه دهخداخیرباد. [ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) کلمه ای است که در وقت رخصت و وداع یکدیگر گویند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : بیا که سازمش اسباب گریه ٔ شادی ز خیر باد تو خونی که در جگر دارم . وقوعی تبریزی
شتربادلغتنامه دهخداشترباد. [ ش ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) شتربال .شتر دوکوهان . (ناظم الاطباء). رجوع به شتربال شود.
زهربادلغتنامه دهخدازهرباد. [ زَ ](اِ مرکب ) بمعنی بادزهر است و آن مرضی باشد که به عربی خناق گویندش . (برهان ). خناق . (ناظم الاطباء). بادزهره . دیفتری . (فرهنگ فارسی معین ). || سَموم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به سموم شود.