رصدورلغتنامه دهخدارصدور. [ رَ ص َدْ وَ ] (ص مرکب ) رصدبند. رصدنشین . (آنندراج ) : خوانند رصدوران بینابرج سرطانْش شاخ گلها. واله هروی (از آنندراج ).و رجوع به رصدبند و رصدنشین شود.
رسدیارلغتنامه دهخدارسدیار. [ رَ س َدْ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح پیشاهنگی ، رئیس یک رسد پیشاهنگی . (از فرهنگ فارسی معین ).
رصدسازلغتنامه دهخدارصدساز. [ رَ ص َ ] (نف مرکب ) رصدسازنده . رصدبان . رصددار : باد از رصدساز بقا تقویم عمرت بی فنابر طالعت رب السما احسان والا ریخته . خاقانی .و رجوع به رصدبان و رصددان و رَصَدْوَر شود.
رصدنشینلغتنامه دهخدارصدنشین . [ رَ ص َ ن ِ ] (نف مرکب ) که در رصد نشیند. که در رصدگاه بنشیند. مقیم رصدگاه . || رصدبند. منجم و ستاره شناس . (از آنندراج ) : هست از تو رصدنشین به تشویرتدویر نه و کمال تدویر. واله هروی (از آنندراج ).و رجوع