رمانیلغتنامه دهخدارمانی . [ رُم ْ ما ] (اِخ ) عمروبن تمیم . از رواة حدیث است و از پدر خویش روایت کند. (از لباب الانساب ).
رمانیلغتنامه دهخدارمانی . [ رُم ْ ما ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن عیسی الرمانی نحوی . متوفی بسال 384 هَ . ق . رجوع به ابوالحسن رمانی و انساب سمعانی و ریحانة الادب شود.
رمانیلغتنامه دهخدارمانی . [ رُم ْ ما ] (اِخ ) زیدبن حبیب الجهنی . ازرواة است و از شعبی روایت کند. (از لباب الانساب ).
رمانیلغتنامه دهخدارمانی . [ رُم ْ ما ] (ص نسبی ،اِ) آنچه در شکل و رنگ شبیه انار باشد. (از اقرب الموارد). و مشابهت را بیشتر رنگ سرخ از آن اراده کنند. || لعل و یاقوت . (آنندراج ) : رسیدم من به درگاهی که دولت از او خیزد چو رمانی ز معدن . منوچه
رمانیلغتنامه دهخدارمانی . [ رُم ْ ما ] (ص نسبی ) منسوب است به رمان که بطنی است از مذحج و او رمان بن کعب بن أودبن صعب بن سعدالعشیرة است . (از لباب الانساب ).
طیف رامانRaman spectrumواژههای مصوب فرهنگستاننمایش یا نمودار شدت پراکندگی رامان نور تکفام بهصورت تابعی از بسامد نور پراکندهشده
طیفشناسی رامانRaman spectroscopyواژههای مصوب فرهنگستانمطالعۀ انرژی تابشی پراکندهشدۀ ناکشسان هنگامیکه نمونه درمعرض باریکهای پرشدت از نور تکفام، معمولاً تابش لیزر، قرار میگیرد
ژرمانیلغتنامه دهخداژرمانی . [ ژِ ] (اِخ ) نام قسمت بزرگی از اروپای قدیم و کشور آلمان کنونی . رجوع به آلمان شود. رومیان مملکتی را که در شرق رن تا ویستول و در شمال دانوب تا دریای بالتیک واقع بود ژرمانی مینامیدند. امروز از منطقه ٔ مذکور دولتهای هلند، آلمان ، دانمارک ، چکسلواکی ، لهستان و رومانی تش
ژیرمانییلغتنامه دهخداژیرمانیی . [ رُ مان ْ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در خطه ٔ بِلفُر کنار رود ساور، دارای 3734 تن سکنه و راه آهن و کارخانه ٔ پنبه ریسی .
لعل رمانیلغتنامه دهخدالعل رمانی . [ ل َ ل ِ رُم ْ ما ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) از انواع لعل به رنگ ناردانه : زمرد دیده ٔ افعی چگونه می بپالایدعقیق و لعل رمانی چرااصل از حجر دارد. ناصرخسرو.محتسب نمی داند این قدر که صوفی راجنس خانگی با
رمانیدهلغتنامه دهخدارمانیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف ) رم داده شده . رمانده شده . رجوع به رمانیدن شود.
رمانیدنلغتنامه دهخدارمانیدن . [ رَ دَ ] (مص ) متعدی رمیدن . (آنندراج ). رمیدن کنانیدن و ترسانیدن . (ناظم الاطباء). رم دادن . رماندن . انفار. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). تنفیر. استنفار. (منتهی الارب ). تشرید. (از اقرب الموارد). با بیم دادن گریزانیدن . دور کردن با ایجاد وحشت . آشفتن و گری
رمانیدنیلغتنامه دهخدارمانیدنی . [ رَ دَ ] (ص لیاقت ) رماندنی . قابل رماندن . آنکه یا آنچه بشود او را رمانید.
رمانیهلغتنامه دهخدارمانیه . [ رُم ْ ما نی ی َ ] (ع اِ) نوعی از طعام است که از تخم و عصاره ٔ انار درست سازند. (آنندراج ). غذائی که در آن ناردان و آب انارداخل کرده باشند. (ناظم الاطباء). آش انار. ناربا.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عیسی بن علی بن عبداﷲ رمانی اخشیدی وراق ، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی رمانی شود.
علی وراقلغتنامه دهخداعلی وراق . [ ع َ ی ِ وَرْ را ] (اِخ ) ابن عیسی بن علی بن عبداﷲ رمانی اخشیدی وراق . مکنی به ابوالحسن . رجوع به علی رمانی شود.
علی اخشیدیلغتنامه دهخداعلی اخشیدی . [ ع َ ی ِ اِ ] (اِخ ) ابن عیسی بن علی بن عبداﷲ رمانی اخشیدی وراق (صحاف )، مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی رمانی شود.
رمانیدهلغتنامه دهخدارمانیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف ) رم داده شده . رمانده شده . رجوع به رمانیدن شود.
رمانیدنلغتنامه دهخدارمانیدن . [ رَ دَ ] (مص ) متعدی رمیدن . (آنندراج ). رمیدن کنانیدن و ترسانیدن . (ناظم الاطباء). رم دادن . رماندن . انفار. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). تنفیر. استنفار. (منتهی الارب ). تشرید. (از اقرب الموارد). با بیم دادن گریزانیدن . دور کردن با ایجاد وحشت . آشفتن و گری
رمانیدنیلغتنامه دهخدارمانیدنی . [ رَ دَ ] (ص لیاقت ) رماندنی . قابل رماندن . آنکه یا آنچه بشود او را رمانید.
رمانیهلغتنامه دهخدارمانیه . [ رُم ْ ما نی ی َ ] (ع اِ) نوعی از طعام است که از تخم و عصاره ٔ انار درست سازند. (آنندراج ). غذائی که در آن ناردان و آب انارداخل کرده باشند. (ناظم الاطباء). آش انار. ناربا.
حسام الدین کرمانیلغتنامه دهخداحسام الدین کرمانی . [ ح ُ مُدْ دی ک ِ ] (اِخ ) طبیب خاص امیرتیمور گورگان بود. خوندمیر گوید: مولانا حسام الدین ابراهیم شاه کرمانی حاوی فضایل نفسانی بود و در علم طب و معالجه ید بیضا مینمود. و نیز در قسم نرد و شطرنج مهارت تمام داشت و ملازم درگاه صاحبقرانی [ امیر تیمور گورکان ] ب
خدیع کرمانیلغتنامه دهخداخدیع کرمانی . [ خ َ ع ِ ک ِ ] (اِخ ) نام یکی از مخالفان بنی امیه است که چون نصربن سیار بعهد یزیدبن عبدالملک در خراسان از مرسومات سپاهیان کم کرد مردم رو بخدیع آوردند و او بمخالفت با نصربن سیار برخاست و این مخالفت تا زمان ابومسلم خراسانی امتداد داشت . باری قتل خدیع کرمانی مقارن
حامد کرمانیلغتنامه دهخداحامد کرمانی . [ م ِ دِ ک ِ ] (اِخ ) پدر ابوحامد افضل الدین احمدبن حامد کرمانی ، مورخ معاصر زنگی و پسر وی تکله . (شدالازار ص 349).
حامد کرمانیلغتنامه دهخداحامد کرمانی . [ م ِ دِ ک ِ ] (اِخ ) یا ابوحامدبن ابی الفخر کرمانی ، ملقب به اوحدالدین . رجوع به اوحدالدین کرمانی و رجوع به شدالازار ج 6 ص 310 شود.