پیوندینۀ شاخهفکیramus graftواژههای مصوب فرهنگستاننوعی پیوندینۀ استخوانی که از استخوان شاخۀ فک (ramus of mandible) به دست میآید
مخاطرة کلید متنرمز ـ متنرمزciphertext-ciphertext compromiseواژههای مصوب فرهنگستانلو رفتن اطلاعات کلید که از تحلیل اطلاعات حاصل از رمزگذاری یک متن اصلی با دو کلید متفاوت حاصل میشود
پیرمیشلغتنامه دهخداپیرمیش . (اِ مرکب ) میش پیر. گوسپند بزادبرآمده . گوسپند کهنسال . هرطة. (منتهی الارب ).
چرمیزلغتنامه دهخداچرمیز. [ چ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع کوهستان کرمانست و آبش از چشمه میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 222). ده کوچکی است از دهستان کوهستان بخش راور شهرستان کرمان که در <span class="hl" dir="
رمزلغتنامه دهخدارمز. [ رَ ] (ع مص ) اشارت کردن به لب یا به ابرو یا به چشم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به لب یا به چشم یا به ابرو یا به دهن یا به دست یا به زبان اشارت کردن . (منتهی الارب ). اشاره کردن به لبها یا چشم یا ابروان و یا دهان و ثعالبی در فقه اللغةآن را مختص به لب دانسته . (از ا
رمزلغتنامه دهخدارمز. [ رَ / رُ / رَ م َ ] (ع اِ) اشاره یا ایماء. ج ، رموز. (از اقرب الموارد). اشارت به دست یا به چشم یا به ابرو یا به لب . (دهار). به لب یا چشم یا به ابرو یا به دهن یا به دست یا به زبان اشاره کردن . (منتهی ال
رمزلغتنامه دهخدارمز. [ رُ ] (ع ص ، اِ) ابل رمز؛ شتران فربه . (منتهی الارب ). در شتر به معنی چاق و فربه است ، گویا مفرد آن ارمز باشد. (از اقرب الموارد).
رمزدیکشنری عربی به فارسیرمز , رمزي کردن , برنامه , دستورالعملها , نشان , علا مت , نماد , اشاره , رقم , بصورت سمبل دراوردن , نشانه
رمزفرهنگ فارسی عمید۱. راز نهفته؛ آنچه پنهان و پوشیده است؛ سِر.۲. نشانههایی برای دادن اطلاعات؛ کد.۳. اشاره به چیزی؛ ایما.۴. (تصوف) معنی باطنی کلام که تنها آگاهان بر آن وقوف دارند.
راذ هرمزلغتنامه دهخداراذ هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام یکی از قضات عهد ساسانی . (ایران در زمان ساسانیان ص 76).
دودالقرمزلغتنامه دهخدادودالقرمز. [ دُل ْ ق ِ م ِ ] (ع اِ مرکب ) دودالصباغین . قرمزدانه و دوپا. (ناظم الاطباء). قرمز. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). همان دودالصباغین است . (از اختیارات بدیعی ). قَقﱡص . قرمز. دودالصباغین . قرمزدانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
خاک قرمزلغتنامه دهخداخاک قرمز. [ ک ِ ق ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاک رس . خاک رست . رجوع به خاک رس شود.
خال قرمزلغتنامه دهخداخال قرمز. [ ل ِ ق ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در بازی ورق اطلاق بورقهائی میشود که خال آنها قرمز است ، مقابل خال سیاه .