رهبرلغتنامه دهخدارهبر. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) راهبر. قائد. دال . راهنما. رهنما. هادی .مرشد: قلاووز. قلاوز. پیشرو. پیشوا. قدوه . امام . لیدر. (یادداشت مؤلف ). خفر. هادی . رهنما. بدرقه . (ناظم الاطباء). رهنما. (آنندراج ) (انجمن آرا) : به شاه جهان گفت پیغمبرم ترا
رهبرلغتنامه دهخدارهبر. [ رَ ب ُ ] (نف مرکب ) ره برنده . رهزن . راهزن . راهبر. قاطع طریق . قطاع الطریق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راهبُر شود. || برنده ٔ راه . راه سپار. رهسپر. رهنورد : زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن کُه رهبر. فرخی
رهبرفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دیگری را راهنمایی کند؛ راهنما؛ راهبر.۲. (سیاسی) بالاترین مقام در جمهوری اسلامی ایران؛ ولی فقیه.
لیدرلغتنامه دهخدالیدر. [ دِ ](انگلیسی ، اِ) قائد. رهبر. سائس . پیشوا. پیشوای فرقه : لیدر حزب ؛ رهبر حزب .
ساگاستالغتنامه دهخداساگاستا. (اِخ ) پراگسدماتو. از رجال سیاسی اسپانیا (1827 - 1903 م .) و سالیانی دراز رهبر حزب آزادیخواه آن کشور بود.
نظام مجلسیparliamentary systemواژههای مصوب فرهنگستاننظامی مردمسالار که در آن عموماً رهبر حزب پیروز در انتخابات مجلس، قوۀ مجریه را در اختیار میگیرد و قوای مقننه و مجریه کاملاً از یکدیگر تفکیک نشدهاند
ماکدونالدلغتنامه دهخداماکدونالد. [ دُ ] (اِخ ) جیمز رمسه . سیاستمدار انگلستان که در «لوسیموث » متولد شد (1866-1937م .) و رهبر حزب کارگر بود و در سالهای 1924، 1929
بنشلغتنامه دهخدابنش . [ ب ِ ن ِ ] (اِخ ) ادوارد. سیاستمدار چکوسلواکی که در سال 1884 م . در کوچلانی متولد گردید. ابتدا وزیر امور خارجه و سپس در سالهای 1935 - 1938 م . رئیس جمهور شد. وی رهبر ح
رهبرلغتنامه دهخدارهبر. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) راهبر. قائد. دال . راهنما. رهنما. هادی .مرشد: قلاووز. قلاوز. پیشرو. پیشوا. قدوه . امام . لیدر. (یادداشت مؤلف ). خفر. هادی . رهنما. بدرقه . (ناظم الاطباء). رهنما. (آنندراج ) (انجمن آرا) : به شاه جهان گفت پیغمبرم ترا
رهبرلغتنامه دهخدارهبر. [ رَ ب ُ ] (نف مرکب ) ره برنده . رهزن . راهزن . راهبر. قاطع طریق . قطاع الطریق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راهبُر شود. || برنده ٔ راه . راه سپار. رهسپر. رهنورد : زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن کُه رهبر. فرخی
رهبرفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دیگری را راهنمایی کند؛ راهنما؛ راهبر.۲. (سیاسی) بالاترین مقام در جمهوری اسلامی ایران؛ ولی فقیه.
رهبرلغتنامه دهخدارهبر. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) راهبر. قائد. دال . راهنما. رهنما. هادی .مرشد: قلاووز. قلاوز. پیشرو. پیشوا. قدوه . امام . لیدر. (یادداشت مؤلف ). خفر. هادی . رهنما. بدرقه . (ناظم الاطباء). رهنما. (آنندراج ) (انجمن آرا) : به شاه جهان گفت پیغمبرم ترا
رهبرلغتنامه دهخدارهبر. [ رَ ب ُ ] (نف مرکب ) ره برنده . رهزن . راهزن . راهبر. قاطع طریق . قطاع الطریق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به راهبُر شود. || برنده ٔ راه . راه سپار. رهسپر. رهنورد : زلزله در زمین فتاد و خروش از تکاپوی آن کُه رهبر. فرخی
رهبرفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دیگری را راهنمایی کند؛ راهنما؛ راهبر.۲. (سیاسی) بالاترین مقام در جمهوری اسلامی ایران؛ ولی فقیه.