روروro-ro, roll-on roll-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه که در آن بار بر روی وسایل چرخدار ازطریق شیبراهه به کشتی وارد یا از آن خارج میشود
رویۀ ریشهroot faceواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از رویۀ شیار که داخل ریشۀ اتصال قرار دارد متـ . پاشنه land
پرچ مازهkeel rivetواژههای مصوب فرهنگستانهریک از پرچهایی که زبرباریکهها (garboard strakes) را به مازه متصل میکند
فرابَر رورومسافریro-ro/vehicle/passenger ferry, ro-ro/passenger ferryواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که همزمان قادر به جابهجایی مسافر و خودروِ با مسافر یا بدون مسافر و بارهای رورو است
ورقةدیکشنری عربی به فارسیبرگ , کاغذ , روزنامه , مقاله , جواز , پروانه , ورقه , ورق کاغذ , اوراق , روي کاغذ نوشتن , يادداشت کردن , با کاغذ پوشاندن
خامه فشانیلغتنامه دهخداخامه فشانی . [ م َ / م ِ ف ِ] (حامص مرکب ) نامه نوشتن . کاغذ نوشتن : زیبد که کنم از سرمعنی و حقیقت بر نام چنین دوست یکی خامه فشانی .سنائی .
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) چهر. چهره . رخ . رخسار. وجه . صورت . محیا. مطلع. طلعت . معرف . منظر. دیدار. گونه . سیما. رو. (یادداشت مؤلف ). رو و رخسار است که به عربی وجه گویند. (از برهان ). نقبه . جبله . عارض . (منتهی الارب ). ترعه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). صورت . روی آدمی . (السامی ف
رویلغتنامه دهخداروی . (اِ) فلزی از مس به قلع آمیخته که به تازی صفر و شبه خوانند چه در رنگ شبیه به طلا است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). فلزی است به رنگ خاکستری متمایل به آبی و آن را برای ساختن ظروف و غیره به کار برند. شماره ٔ اتمی آن 30 و وزن اتمی آن <span
رویلغتنامه دهخداروی . (ن مف مرخم / نف مرخم ) مخفف روییده و روینده . (یادداشت مؤلف ).روییده . (از آنندراج ). و اغلب به صورت ترکیب آید.- خودروی ؛ خودرو. که خودش روییده باشد. که کسی آن را نکارد : خواب از
رویلغتنامه دهخداروی . [ رَ وی ی / رَ ] (ع اِ) حرف قافیه ٔ شعر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام اصلی قافیه که مدار قافیه بر آن است وآن در اصل به تشدید یاء است اما در فارسی به تخفیف خوانند. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). آخرین حرف اصلی قافیه را که در آخر
درویلغتنامه دهخدادروی . [ دَرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. واقع در 25هزارگزی شمال مشهد و کنار راه مالرو عمومی مشهد به فرقی ، با 751 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ ج
دژم رویلغتنامه دهخدادژم روی . [ دُ ژَ / دِ ژَ ] (ص مرکب ) تیره روی . افسرده و غمگین و روی درهم کشیده : بیامد دژم روی تازان براه چو بردند جوینده را نزد شاه . فردوسی .بپرسید پرسیدنی چون پلنگ دژم روی
دشمن رویلغتنامه دهخدادشمن روی . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) بصورت دشمن . خصم گونه . بغیض . (از منتهی الارب ). دشمن رو : روی درکش ز دهر دشمن روی پشت برکن به چرخ کافرخوی . خاقانی .چند از این یوسفان گرگ صفت چند از این دوستان دشمن روی . <
دوزخی رویلغتنامه دهخدادوزخی روی . [ زَ ] (ص مرکب ) که روی چون روی دوزخیان دارد. که رویش همانند روی اهل جهنم زشت و سیاه است . (از یادداشت مؤلف ) : وزآن پس بپرسید از آن ترک زشت که ای دوزخی روی دور از بهشت .فردوسی .