پرمنشلغتنامه دهخداپرمنش . [ پ ُ م َ ن ِ ](ص مرکب ) مغرور. متکبر. خودپسند. سرکش : چونزدیک دارد مشو پرمنش وگر دور گردی مشو بدکنش . فردوسی .بگیتی ندارد کسی را به کس تو گوئی که نوشیروان است و بس ...شده ست از نوازش چنان پرمنش <br
پرمنشفرهنگ فارسی عمید۱. متکبر؛ خودپسند؛ مغرور.۲. پرخرد.۳. پرمایه و ارجمند: ◻︎ بیاموخت فرهنگ و شد پرمنش / برآمد از انگاره و سرزنش (فردوسی: ۵/۴۹۵ حاشیه).
گریمنجلغتنامه دهخداگریمنج . [ گ ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در44 هزارگزی شمال باختری قاین سر راه شوسه ٔ قاین به گناباد. هوای آن معتدل و دارای 675 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه و قن
رمانسفرهنگ فارسی عمید۱. (موسیقی) قطعه یا آهنگ پراحساس و عاشقانۀ موسیقی غربی که بهصورت ترانه اجرا میشود.۲. نوعی شعر روایتگونه در ادبیات اروپای غربی.