چریشکلغتنامه دهخداچریشک .[ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان افشاریه ٔ ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران که در 33هزارگزی باختر کرج و 3هزارگزی جنوب هشتجرد واقع است و 96 تن سکنه دارد. آبش از قنات و رود کردان
رشکلغتنامه دهخدارشک . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا از بخش درمیان شهرستان بیرجند. آب آن از چشمه .محصولات عمده غلات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
رسغلغتنامه دهخدارسغ. [ رُ ] (ع اِ) رُسُغ. خرده ٔ دست . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خرده و استخوان رسغ هشت پاره است ، و رسغ را به پارسی خرده گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خردگاه دست و پای ستور. آن جای باریک که پیوندگاه سر دست و پا بود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای باریک میان سم و
رسغلغتنامه دهخدارسغ. [رَ س َ ] (ع اِمص ) سستی و فروهشتگی دست و پای ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سستی در دست و پای شتر. (از اقرب الموارد). رجوع به رُسْغ شود.
رشک ورزیدنلغتنامه دهخدارشک ورزیدن . [ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) حسد ورزیدن . حسادت کردن . رشک نمودن . حسادت ورزیدن . رشک بردن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رشک آوردن و رشک بردن و رشک آمدن شود.
رشک خوردنلغتنامه دهخدارشک خوردن . [ رَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) رشک آوردن . رشک آمدن . رشک ورزیدن : غِیار. غَیْرَة. غَیْر. (منتهی الارب ) : رشک رقیب می خورم لیک عوض نمی کنم با لب خنده خیز او دیده ٔ گریه زای را. <p class="aut