ریزشلغتنامه دهخداریزش . [ زِ ] (اِمص ) ریختن . (ناظم الاطباء). اسم مصدر از فعل ریختن : ریزش ابر. ریزش باران . عمل ریختن : خواهش دل ریزش دست . (یادداشت مؤلف ) : ز خون دل خویش من دست شستم چنو دست بگشاد بر ریزش خون . سوزنی .ریزش ابر
ریزشدیکشنری فارسی به انگلیسیcast, collapse, downfall, drop, effusion, fall, precipitation, slide, spatter, spray, spurt
رزیزلغتنامه دهخدارزیز. [ رَ ] (ع اِ) گیاهی که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). گیاهی است که به وی رنگ کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || رزیز رعد؛ صوت آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). آواز تندر. (آنندراج ).
رزیزلغتنامه دهخدارزیز. [ رُ زَ ] (اِخ ) ابوالبرکات مسلم بن برکات بن رزیز. استاد دمیاطی است . (منتهی الارب ).
رجزفرهنگ فارسی عمید۱. در عروض، از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار مستفعلن حاصل میشود.۲. شعری که به هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خودستایی میخوانند.۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه؛ ارجوزه
گرزشفرهنگ فارسی عمید۱. گله؛ شکایت؛ شکوه؛ تظلم: ◻︎ بده داد من زآن لبانت وگرنه / سوی خواجه خواهم شد از تو به گرزش (خسروانی: ۱۱۶).۲. زاری.۳. توبه.
ریزش 1abscissionواژههای مصوب فرهنگستانجدا شدن و افتادن اندامهایی از گیاه مانند جوانه یا برگ یا غنچه یا میوه
ریزش 3spillingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن آب کفآلود روی ستیغ موج شکنا بهآرامی و بدون فروپاشی ناگهانی از جبهۀ موج جلو میزند و به پایین میریزد
ریزشارششناسیmicrorheologyواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از شارششناسی که در آن ویژگیهای ناهمگن پیوستار (medium) در مقیاس ریز در نظر گرفته میشود
ریزشبکهmicro-networkواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شبکۀ بسپاری که ابعادی در حدود یک نانومتر تا یک میکرومتر دارد
ریزش 1abscissionواژههای مصوب فرهنگستانجدا شدن و افتادن اندامهایی از گیاه مانند جوانه یا برگ یا غنچه یا میوه
ریزش 3spillingواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن آب کفآلود روی ستیغ موج شکنا بهآرامی و بدون فروپاشی ناگهانی از جبهۀ موج جلو میزند و به پایین میریزد
ریزشارششناسیmicrorheologyواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از شارششناسی که در آن ویژگیهای ناهمگن پیوستار (medium) در مقیاس ریز در نظر گرفته میشود
ریزشبکهmicro-networkواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شبکۀ بسپاری که ابعادی در حدود یک نانومتر تا یک میکرومتر دارد
خون ریزشلغتنامه دهخداخون ریزش . [ زِ ] (اِمص مرکب ) خون ریزی . سفک دماء. (یادداشت بخط مؤلف ) : مالی بزرگ فرمود تا صدقه بدادند که بیخون ریزش صلح افتاد. (تاریخ بیهقی ). لشکرش گفتند این چیزی است که اومی داند بی رنج و خون ریزش رنج اسکندر از ما بردارد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ
گریزشفرهنگ فارسی عمیدگریختن؛ گریز؛ فرار: ◻︎ که از لشکر امروز جنگی منم / به گاه گریزش درنگی منم (فردوسی: ۸/۱۳۰).
گریزشلغتنامه دهخداگریزش . [ گ ُ زِ ] (اِمص ) اسم مصدر گریختن : کزین لشکر امروز جنگی منم به گاه گریزش درنگی منم . فردوسی .که جستی سلامت ز کام نهنگ بگاه گریزش نکردی درنگ . فردوسی .رجوع به گریختن شود.<