ریشناکلغتنامه دهخداریشناک . (ص مرکب ) خسته . ریشدار. مجروح . (از ناظم الاطباء). پرقرحه . ریشدار. صاحب قرحه . قَرِح . قریح . مقروح . مجروح . (از یادداشت مؤلف ): رمض ؛ ریشناک شدن جگر. (منتهی الارب ) : بود یک مسکین عازرنام بر در آن توانگر افتاده بود، ریشناک و دردناک . (دیا
رشنیغلغتنامه دهخدارشنیغ. [ رَ ] (اِ) عام . رشنیق . مقابل سید. در قم و اطراف آن گویند: فلان سید است یا رشنیغ. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رشنیق شود.
رشنیقلغتنامه دهخدارشنیق . [ رَ ] (اِ) عامی . غیرسید(مخصوصاً طالب علم غیرسید)« : باید ببینندکه این نعمت در این دیار و بلاد مشترک است از میان مسلمانان و مشرکان و جهودان و مؤمنان و موحدان و ملحدان و علویان و رشنیقان و تاجیکان ...». (کتاب النقض 4
قرحةدیکشنری عربی به فارسیماشرا , خوره , اکله , يکجور افت درختان ميوه , نوعي شته ياکرم , فاسدکردن , فاسدشدن , زخم , ريش , جراحت , جاي زخم , دلريش کننده , سخت , دشوار , مبرم , خشن , دردناک , ريشناک , قرحه , زخم معده , قرحه دار کردن يا شدن , ريش کردن
رمضلغتنامه دهخدارمض . [ رَ م َ ] (ع مص ) گرم شدن روز. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). سخت گرم شدن روز. (از منتهی الارب ). شدت یافتن حرارت روز. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه ). || سوختن پای از گرمای زمین . (تاج المصادر بیهقی ). سوخته شدن پای از گرمی زمین . (زوزنی ). سوختن پای کسی از گرمی زمین
دردناکلغتنامه دهخدادردناک . [ دَ ] (ص مرکب ) دردمند. صاحب درد. (آنندراج ). بیمار. دارای درد و رنج . دردگین . (ناظم الاطباء). رصین . شکی . شکیة. (منتهی الارب ). واصب . وجع. وجعة : کز آنگونه دیدی مرا دردناک به غم خفته شادی ز دل رفته پاک . فردو
نازیدنلغتنامه دهخدانازیدن . [ دَ ] (مص ) ناز کردن و استغنائی نمودن . (آنندراج ). تدلل . دلربائی : مر مرا شرم گرفت از تو و نازیدن تومر ترا ای دل و جان شرم همی ناید ازین ؟ فرخی .بنازید اگرتان نوازد به مهربترسید چون چین درآرد به چهر