زاحفلغتنامه دهخدازاحف . [ ح ِ ] (ع ص )(از زحف ) راه رونده . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). || لشکر که در اثر کثرت بگرانی راه بسوی جهاد پیماید . (اقرب الموارد) (تاج العروس از اساس ). || لشکر که آرام آرام بسوی جهاد رود. قوله تعالی : اذا لقیتم الذین کفروا زحفاً (قرآن 15
زاهولغتنامه دهخدازاهو. (نف ) زائو. زن نوزائیده و زاچه . (ناظم الاطباء). و رجوع به زاچ ، زاچه ، زچه و زاهچ ، و نفساء شود.
جاعفلغتنامه دهخداجاعف . [ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از جَعف : سیل جاعف ، توجبه ؛ [ سیل ] که زمین بکاود و همه چیز را ببرد. (منتهی الارب ).
زحفلغتنامه دهخدازحف . [ زَ ] (ع ص ، اِ) لشکر رونده بسوی دشمن و جهاد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لشکری است که میروند بسوی دشمن . (ترجمه ٔ قاموس ) (از اساس البلاغة). لشکری را که بسوی دشمن رود زحف خوانند و از مصدر اراده ٔ اسم کنند، از آنرو که حرکت سنگین و آهسته ٔ لشکر گران بخزیدن
زحفلغتنامه دهخدازحف . [ زَ ] (ع مص ) رفتن . زحوف . زحفان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات از لطائف ) (ازلسان العرب ). رفتن بسوی کسی . (آنندراج ). || غیژیدن کودک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نشسته واندک اندک رفتن کودک ، گویند: الصبی یزحف قبل ان یمشی ؛ کودک پیش از این که راه
زاحفةلغتنامه دهخدازاحفة. [ ح ِ ف َ ] (ع ص ) شتر خسته از روندگی . زاحف . وتاء مبالغه را بود. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
زواحفلغتنامه دهخدازواحف . [ زَ ح ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ زاحِف . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به زاحف شود.
زحفلغتنامه دهخدازحف . [ زَ ] (ع مص ) رفتن . زحوف . زحفان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات از لطائف ) (ازلسان العرب ). رفتن بسوی کسی . (آنندراج ). || غیژیدن کودک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نشسته واندک اندک رفتن کودک ، گویند: الصبی یزحف قبل ان یمشی ؛ کودک پیش از این که راه
زاحفةلغتنامه دهخدازاحفة. [ ح ِ ف َ ] (ع ص ) شتر خسته از روندگی . زاحف . وتاء مبالغه را بود. (اقرب الموارد) (تاج العروس ).
متزاحفلغتنامه دهخدامتزاحف . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) همدیگر نزدیک گردنده در جنگ . (آنندراج ). حریف هائی که درجنگ نزدیک به هم گردند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزاحف شود.
مزاحفلغتنامه دهخدامزاحف . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مَزحَف ، جای غیژیدن مار و جای افتادن قطره های باران . مزاحف الحیّات ؛ جای های غیژیدن ماران . مزاحف السحاب ؛ جای های افتادن قطره های باران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مزاحفلغتنامه دهخدامزاحف . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) شعری که در آن زِحاف واقع باشد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). دارای زحاف ، و زحاف در شعر افتادن حرفی است میان دو حرف ، پس یکی به دیگری نزدیک شود. (منتهی الارب ). به اصطلاح عروض رکن غیرسالم یعنی رکنی که در آن تغییر واقع شده باشد. (غیاث ). رجوع به زحاف شو
تزاحفلغتنامه دهخداتزاحف . [ ت َ ح ُ ] (ع مص ) با یکدیگر نزدیک گردیدن در جنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد).