زایاندنلغتنامه دهخدازایاندن . [ دَ ] (مص ) یاری دادن به زچه گاه زادن . زایاندن ماما زاچه را. زایانیدن . و رجوع به زایانیدن شود.
زایاندنفرهنگ فارسی عمیدکمک کردن به زائو هنگام زاییدن و بچۀ او را گرفتن؛ به زادن واداشتن؛ مامایی کردن.
چزاندنلغتنامه دهخداچزاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) آزار سخت دادن ، در زبان تکلمی اصفهان . (فرهنگ نظام ). در تداول عامه (از جمله در تهران ) ضعیف و زبونی را بگفتار یا بکردار آزار کردن . المی به جسم یا روح ضعیف تر از خود رسانیدن . || حق ضعیفی ، چون طفل صغیر و مانن
چزانیدنلغتنامه دهخداچزانیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چزاندن . ضعیفی و حقیری را آزار کردن . ضعیف چزانی کردن . کسی را به زبان یا بعمل چزاندن و آزار کردن . || حق ضعیفان را پامال کردن . رجوع به چزاندن شود.
زایانیدنلغتنامه دهخدازایانیدن . [ دَ ] (مص ) به زادن داشتن . مددکردن به زاینده . زایاندن . رجوع به ماده ٔ فوق شود.
زیاندنلغتنامه دهخدازیاندن . [ دَ ] (مص ) به جان آوردن .حیات دادن . (ناظم الاطباء). زندگی دادن : بدانکه روزی دهنده ٔ بندگان منم اگر خواهم ترا بمیرانم و اگر خواهم بزیانم . توبه کن . (قصص الانبیاء ص 100).بفضل خویش مسلمان زیان مرا یارب <
زایانیدنلغتنامه دهخدازایانیدن . [ دَ ] (مص ) به زادن داشتن . مددکردن به زاینده . زایاندن . رجوع به ماده ٔ فوق شود.
تولیدفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی را از چیز دیگر بهوجود آوردن؛ زایاندن.۲. (اقتصاد) حاصل کردن چیزی از طریق زراعت یا صناعت.۳. (اقتصاد) مقدار کالای تهیهشده.
بزایانیدنلغتنامه دهخدابزایانیدن . [ ب ِ دَ ] (مص ) (از: ب + زایانیدن ) کمک کردن مر زن را در زحمت و امداد کردن در زائیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به زایاندن و زایانیدن شود.
فارغفرهنگ فارسی عمید۱. آزاد و رها.۲. بینیاز.۳. بیخبر؛ بیاطلاع: ◻︎ اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمیشود ما را (سعدی۲: ۳۰۵).۴. (قید) [قدیمی] آسوده؛ بدون نگرانی.⟨ فارغ کردن: (مصدر متعدی)۱. آسوده کردن.۲. [عامیانه، مجاز] زایاندن: ماما به سختی او را فارغ کرد.<