لغتنامه دهخدا
زبل الحمار. [ زِ لُل ْ ح ِ ] (ع اِ مرکب ) روث الحمار. سرگین خر. بیرونی آرد: سرگین خر خون بینی را منع کند و طریق او آن است که چون تازه باشد او را بسرشند و آب از او بیرون کنند و فتیله را درو تر کنند و در بینی نهند تا رعاف را منع کند. (ترجمه ٔ صیدنه : خرو). در اختیارات بدیعی آمد