زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ / زَ رَ ] (ع مص ) زرد اللقمة زرداً و زرداً؛ فروبردن لقمه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ رَ ] (ع اِ) زره بافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ماءالاصفرلغتنامه دهخداماءالاصفر. [ ئَل ْ اَ ف َ ] (ع اِ مرکب ) صفرائی که به طریق ادرار دفع شود. (بحر الجواهر). صفرا. زرد آب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
صفراءدیکشنری عربی به فارسیزرداب , صفرا , زهره , خوي سودايي , مراره , زرد اب , تلخي , گستاخي , زخم پوست رفتگي , ساييدگي , تاول , ساييدن , پوست بردن از , لکه , عيب
مرضةلغتنامه دهخدامرضة. [ م ُ رِض ْ ض َ ] (ع ص ) یک خوردنی یا نوشیدنی که خوردن یانوشیدن آن عرق آرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شیر بریده ٔ زرد آب جدا شده از وی . (منتهی الارب ). لبن خاثر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || دوغ شیر بردوشیده . (مهذب الاسماء). || خرمای کوفته ٔ از خسته ٔ پاک کرده
زردابلغتنامه دهخدازرداب . [ زَ ] (اِ مرکب ) نام خلطی است که به عربی صفرا گویند.(برهان ) (آنندراج ). آب زردرنگ و خلط و صفرا. (ناظم الاطباء). (از: زرد + آب ، آب زردرنگ ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مایعی لزج ، کشدار، قلیایی ، تلخ ، مهوع و زردرنگ (علت وجه تسمیه ) که بوسیله ٔ سلولهای کبدی ترشح می شو
کشلغتنامه دهخداکش . [ ک َ ] (اِ) بغل و ابط. (ناظم الاطباء). بغل . (برهان ) : چرا گفت نگرفتمش زیر کش چرا بر کمر کردمش پنجه بش . فردوسی .می به زیر کش و سجاده ٔ زهدم بر دوش آه اگر خلق شوند آگه از این تزویرم . <p class="autho
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ / زَ رَ ] (ع مص ) زرد اللقمة زرداً و زرداً؛ فروبردن لقمه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ رَ ] (ع اِ) زره بافته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ رِ ] (ع ص ) زود فروبرنده ٔ به حلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ ] (ع مص ) زرده ُ زرداً؛ خبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). خفه کردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بافتن زره را و درهم افکندن حلقه ها را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). زره پیوستن . (تاج المصادر بیهقی ).<br
زردلغتنامه دهخدازرد. [ زَ ] (ص ) هر چیزی که برنگ طلا و لیمو و یا زعفرانی رنگ و اصفر. (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ اصفر. (آنندراج ). پارسی باستان زرته ، اوستا زرته ، ارمنی زرته گوین (زردگون ، گل زرد)... پهلوی زرت ، کردی «زرد» ، افغانی زیر ، بلوچی «زرد» ، وخی «زرد» ، شغنی «زیرد» ، سریکلی «زیرد» ، گ
دربندزردلغتنامه دهخدادربندزرد. [ دَ ب َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرقلعه ٔ (ولدبیگی گرمسیری ) بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه ، واقع در 3هزارگزی خاور سرقلعه و کنار راه مالرو سرقلعه به نعلبند، با 100 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن
دربندزردلغتنامه دهخدادربندزرد. [ دَ ب َزَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه . واقع در 8هزارگزی جنوب کرمانشاه و 3هزارگزی جنوب خاوری سراب قنبر، با 105 تن سکنه . آب
درزردلغتنامه دهخدادرزرد. [ دَ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان گور بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت واقع در 42 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و دو هزارگزی جنوب راه مالرو ساردوئیه به دارزین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
درزردلغتنامه دهخدادرزرد. [ دَ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طغرابجرد بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 54 هزارگزی شمال زرند و هشت هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دره زردلغتنامه دهخدادره زرد. [ دَرْ رَ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیاه رود بخش افجه شهرستان تهران . واقع در خاور مرکز افجه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).