جماملغتنامه دهخداجمام . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جَم ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جم شود. || ج ِ جَمَّة. (منتهی الارب ). رجوع به جمة شود. || قبیله ها. || منی اسب گرد آمده از ترک گشنی . (منتهی الارب ). || آنچه بر سر پیمانه باشد بعد پری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جُمام شود.
جماملغتنامه دهخداجمام . [ ج ُ ] (ع اِ) منی اسب گرد آمده از ترک گشنی . (منتهی الارب ): جمام الفرس (به کسر و ضم جیم )؛ مااجتمع من مائه . (ذیل اقرب الموارد از لسان ). || آنچه بر سر پیمانه باشد بعد پری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). این کلمه بفتح و کسر جیم نیز بهمین معنی اخیر آمده است . رجوع به
جماملغتنامه دهخداجمام . [ج َ ] (ع مص ) پر کردن پیمانه را تا سر. || گشنی نکردن پس فراهم آمدن آب منی . || سواری کرده نشدن پس آسوده گردیدن اسب . || (اِ) آنچه بر سر پیمانه باشد بعد از پری . رجوع به جُمام و جِمام || آسایش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): وجد جمامه ُ؛ ای راحته . (اقرب الموارد). ||
جماملغتنامه دهخداجمام . [ج َم ْ ما ] (ع اِ) پیمانه ٔ سر برآورده بعد پری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جَمّان . (اقرب الموارد).
زماملغتنامه دهخدازمام . [ زُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) هر علف بلندی . (ناظم الاطباء). گیاه بلند. (از اقرب الموارد). رجوع به زُمّان شود.
فرومایهسالاریkakistocracyواژههای مصوب فرهنگستاننظامی سیاسی که در آن نالایقترین یا بیوجدانترین افراد زمام امور را در دست دارند
ناشایستهسالاریimmeritocracyواژههای مصوب فرهنگستاننظامی سیاسی یا دیوانی که در آن افراد نالایق زمام امور را در دست دارند
دینسالاریtheocracyواژههای مصوب فرهنگستاننظامی سیاسی که در آن دینمردان و کارگزاران دین زمام امور را در دست دارند
دیکتاتورفرهنگ فارسی عمیدفرمانروای خودسر؛ شخصی که بهعنوان رهبر یک حزب یا از طریق شورش و کودتا زمام امور را در دست گیرد و خودسرانه بر مردم حکومت کند.
زماملغتنامه دهخدازمام . [ زُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) هر علف بلندی . (ناظم الاطباء). گیاه بلند. (از اقرب الموارد). رجوع به زُمّان شود.
زماملغتنامه دهخدازمام . [ زِ ] (ع اِ) مهار و رشته که در جوف بینی شتر بندند و بر وی مهار بندند. ج ، ازمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین ). مهار و عنان شتر و اسب . ج ، ازمة. (فرهنگ فارسی معین ). مهار شتر باشد. گویند عربی است . (برهان ). مهار شتر و رسن که د
زمامدیکشنری عربی به فارسیافسار , زمام , عنان , لجام , افسار کردن , کنترل , ممانعت , لجام زدن , راندن , مانع شدن
زماملغتنامه دهخدازمام . [ زُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) هر علف بلندی . (ناظم الاطباء). گیاه بلند. (از اقرب الموارد). رجوع به زُمّان شود.
زماملغتنامه دهخدازمام . [ زِ ] (ع اِ) مهار و رشته که در جوف بینی شتر بندند و بر وی مهار بندند. ج ، ازمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین ). مهار و عنان شتر و اسب . ج ، ازمة. (فرهنگ فارسی معین ). مهار شتر باشد. گویند عربی است . (برهان ). مهار شتر و رسن که د
انزماملغتنامه دهخداانزمام . [ اِ زِ ] (ع مص ) بسته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). استوار شدن . اشتداد. (از اقرب الموارد).
زمامدیکشنری عربی به فارسیافسار , زمام , عنان , لجام , افسار کردن , کنترل , ممانعت , لجام زدن , راندن , مانع شدن