جماملغتنامه دهخداجمام . [ ج ِ ] (ع اِ) ج ِ جَم ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جم شود. || ج ِ جَمَّة. (منتهی الارب ). رجوع به جمة شود. || قبیله ها. || منی اسب گرد آمده از ترک گشنی . (منتهی الارب ). || آنچه بر سر پیمانه باشد بعد پری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جُمام شود.
جماملغتنامه دهخداجمام . [ ج ُ ] (ع اِ) منی اسب گرد آمده از ترک گشنی . (منتهی الارب ): جمام الفرس (به کسر و ضم جیم )؛ مااجتمع من مائه . (ذیل اقرب الموارد از لسان ). || آنچه بر سر پیمانه باشد بعد پری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). این کلمه بفتح و کسر جیم نیز بهمین معنی اخیر آمده است . رجوع به
جماملغتنامه دهخداجمام . [ج َ ] (ع مص ) پر کردن پیمانه را تا سر. || گشنی نکردن پس فراهم آمدن آب منی . || سواری کرده نشدن پس آسوده گردیدن اسب . || (اِ) آنچه بر سر پیمانه باشد بعد از پری . رجوع به جُمام و جِمام || آسایش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): وجد جمامه ُ؛ ای راحته . (اقرب الموارد). ||
جماملغتنامه دهخداجمام . [ج َم ْ ما ] (ع اِ) پیمانه ٔ سر برآورده بعد پری . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جَمّان . (اقرب الموارد).
زماملغتنامه دهخدازمام . [ زُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) هر علف بلندی . (ناظم الاطباء). گیاه بلند. (از اقرب الموارد). رجوع به زُمّان شود.
خلفای امویلغتنامه دهخداخلفای اموی . [ خ ُ ل َ ی ِ اَ / اُ م َ ی ی ] (اِخ ) خلفایی که بعد از خلفای راشدین زمام امور مسلمانهارا بدست گرفتند و نسب آنان به امیةبن عبدالشمس می رسد. نخستین آنها معاویةبن ابی سفیان و آخرین آنها مروان بن محمد معروف به مروان حمار بود. آنها ر
ابومنصورلغتنامه دهخداابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) شار غرجستان . مؤلف حبیب السیر آرد: در زمان نوح بن منصور سامانی شار غرجستان ابومنصورنامی بود و این ابومنصور از غایت سلامت نفس و میل بمصاحبت علما زمام امور مملکت بدست ولد خود محمد داده از آن امر استعفا کرد. رجوع به حبط 1</
سیف الاسلاملغتنامه دهخداسیف الاسلام . [ س َ فُل ْ اِ ] (اِخ )ظهیرالدین طغتگین مؤسس اتابکان دمشق (آل بوری ). جلوس 497 هَ . ق . وی از جمله ٔ رؤسای لشکری سلجوقیان بود که بمقام اتابکی بعض شاهزادگان این خاندان رسید و مدتی نیز خود زمام امور را بدست گرفت . طغتگین از ممال
مجاهدالرسولیلغتنامه دهخدامجاهدالرسولی . [ م ُ هَِ دُرْ رَ ] (اِخ ) علی بن داود المؤیدبن یوسف المظفر (706-764 هَ . ق .) از ملوک دولت رسولیه ٔ یمن است وی بعد از فوت پدر (721 هَ .ق .) به سلطنت رسید اما
زماملغتنامه دهخدازمام . [ زُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) هر علف بلندی . (ناظم الاطباء). گیاه بلند. (از اقرب الموارد). رجوع به زُمّان شود.
زماملغتنامه دهخدازمام . [ زِ ] (ع اِ) مهار و رشته که در جوف بینی شتر بندند و بر وی مهار بندند. ج ، ازمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین ). مهار و عنان شتر و اسب . ج ، ازمة. (فرهنگ فارسی معین ). مهار شتر باشد. گویند عربی است . (برهان ). مهار شتر و رسن که د
زمامدیکشنری عربی به فارسیافسار , زمام , عنان , لجام , افسار کردن , کنترل , ممانعت , لجام زدن , راندن , مانع شدن
زماملغتنامه دهخدازمام . [ زُم ْ ما ] (ع ص ، اِ) هر علف بلندی . (ناظم الاطباء). گیاه بلند. (از اقرب الموارد). رجوع به زُمّان شود.
زماملغتنامه دهخدازمام . [ زِ ] (ع اِ) مهار و رشته که در جوف بینی شتر بندند و بر وی مهار بندند. ج ، ازمة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از فرهنگ فارسی معین ). مهار و عنان شتر و اسب . ج ، ازمة. (فرهنگ فارسی معین ). مهار شتر باشد. گویند عربی است . (برهان ). مهار شتر و رسن که د
انزماملغتنامه دهخداانزمام . [ اِ زِ ] (ع مص ) بسته شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). استوار شدن . اشتداد. (از اقرب الموارد).
زمامدیکشنری عربی به فارسیافسار , زمام , عنان , لجام , افسار کردن , کنترل , ممانعت , لجام زدن , راندن , مانع شدن