زمورلغتنامه دهخدازمور. [ زَ ] (ع ص ، اِ) کودک نیکوروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
زمورلغتنامه دهخدازمور. [ زُ ] (اِ) اسم فارسی زفت یابس است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در مخزن گفته اسم پارسی زفت یابس است و دردلک مغسول را زمورلاک نامند و مستعمل زرگران است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
زیمورلغتنامه دهخدازیمور. (اِ) بمعنی افشای سِر باشد و آن مرکب از خرق و خیانت یعنی حرفی را به کسی بسپارند که بجایی نگوید و او فاش کند و به همه کس و به همه جا بگوید. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). افشای سِر و فاش کردن راز. (ناظم الاطباء). این لغت را در فرهنگ ندیدم . (انجمن آرا) (آنندراج )
جمرلغتنامه دهخداجمر. [ ] (اِخ ) از مزارع قم است که از نهر مزرعه ٔ کمیدان مشروب میشود. (مرآت البلدان ج 4 ص 266).
جمرلغتنامه دهخداجمر. [ ج َ ] (ع مص ) گردآمدن . (منتهی الارب ). گرد آمدن و بهم پیوستن . (از اقرب الموارد). || جستن در قید. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || خدرک آتش دادن بکسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دور و یکسو کردن کسی را. (منتهی الارب ). || نیازمند کردن به پیوستن . جمرالامر ا
جمیرلغتنامه دهخداجمیر. [ ج َ ] (ع اِ) جمعشدنگاه مردم . (منتهی الارب ). محل اجتماع مردم . (از اقرب الموارد).- ابناجمیر ؛ شب و روز. (منتهی الارب ).- ابن جمیر ؛ شب تاریک . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). هلال شبی که درآن شب هلال پنهان گرد
زمورةلغتنامه دهخدازمورة. [ زَ رَ ] (اِخ ) از شهرهای کهن اسپانیاست که بر کنار رود «دورو» واقع است و 39300 تن سکنه دارد و کلیسای بزرگی از قرن دوازده ٔ میلادی در آن باقی مانده است . (از لاروس ). رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص <span
زمورةلغتنامه دهخدازمورة. [ زَ رَ ] (اِخ ) از شهرهای کهن اسپانیاست که بر کنار رود «دورو» واقع است و 39300 تن سکنه دارد و کلیسای بزرگی از قرن دوازده ٔ میلادی در آن باقی مانده است . (از لاروس ). رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص <span
حزمورلغتنامه دهخداحزمور. [ ح ُ ] (ع اِ) حزامیر: اخذه بحزموره و بحزامیره ؛ گرفت تمام آنرا. (منتهی الارب ). رجوع به حزامیر شود.
مزمورلغتنامه دهخدامزمور. [ م َ ] (ع اِ) آنچه از کتاب زبور می سرایند و انواع دعا. مزمار. ج ، مزامیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نای و سرود. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مزمار و مزامیر شود.
ازمورلغتنامه دهخداازمور. [ اَ زِم ْ مو ] (اِخ ) موضعی قرب سبته . رجوع بنخبة الدهر دمشقی ص 236 و فهرست آن شود.