جندیلغتنامه دهخداجندی . [ ج ُ ] (ع ص نسبی ) منسوب به جند. لشکری . (منتهی الارب ). سرباز. (آنندراج ). فردی از لشکر. (اقرب الموارد). سپاهی . || زنی روسپی که درمیان لشکریان بکار میپرداخت . (فرهنگ فارسی معین ).
جنیدیلغتنامه دهخداجنیدی . [ ج ُ ن َ ] (اِخ )از شاعران عهد سامانی است . عوفی درباره ٔ وی گوید: محمدبن عبداﷲ مکنی به ابوعبداﷲ از افاضل ادبا و اماثل فضلاء بود و در تازی و پارسی او را قدرتی تمام و بر نظم و نثر او را مهارتی شامل و ابومنصور ثعالبی در یتیمةالدهر ذکر او را آورده است و در میان شعرا صاح
زندپیچیلغتنامه دهخدازندپیچی . [ زَ ] (اِ مرکب ) جامه ٔ فراخ ریسمانی سفید گنده و هنگفت و سطبری باشد که پارچه ٔ آن را بسیار سفت بافته باشند و بعضی گویند: زندپیچی پارچه ای باشد در نهایت درشتی و سفتی . (برهان ) (ناظم الاطباء). جامه ٔ سفت و سطبر و در فرهنگ به جای یاء، نون آورده بمعنی کرباس گنده و سفت
زندگیلغتنامه دهخدازندگی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) زندگانی . (از فرهنگ فارسی معین ). حیوة. (ناظم الاطباء). حیات . محیا. حیوان . نقیض مرگ . زندگانی . مقابل مردگی . مقابل مرگ و ممات . و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) <span class=
انفرادیلغتنامه دهخداانفرادی . [ اِ ف ِ ] (ص نسبی ) منسوب به انفراد؛ فردی : زندگی انفرادی . مقابل زندگی اجتماعی . تنها بسر بردن .
فمینیسمfeminismواژههای مصوب فرهنگستانرویکردی که بر ارزش زن و نقش زنان در زندگی اجتماعی تأکید میورزد و آیندهای را در نظر دارد که در آن موانع مشارکت کامل زنان در جامعه برچیده خواهد شد
مَعْرُوفٍفرهنگ واژگان قرآنسازگار با عرف جامعه ي انساني - معروف(معروف به معناي هر عملي است که افکار عمومي آن را عملي شناخته شده بداند ، و با آن مانوس باشد ، و با ذائقهاي که اهل هر اجتماعي از نوع زندگي اجتماعي خود به دست مي آورد سازگار باشد ، و به ذوق نزند )
مَّعْرُوفَةٌفرهنگ واژگان قرآنسازگار با عرف جامعه ي انساني - معروف(معروف به معناي هر عملي است که افکار عمومي آن را عملي شناخته شده بداند ، و با آن مانوس باشد ، و با ذائقهاي که اهل هر اجتماعي از نوع زندگي اجتماعي خود به دست مي آورد سازگار باشد ، و به ذوق نزند )
دیرالمدینةلغتنامه دهخدادیرالمدینة. [ دَ رُل ْ م َ ن َ ] (اِخ ) ناحیه ای است از جبانة طیبه و در شمال وادی الملکات (گورستان ملکه ها)واقع است و مقر عمال جبانة بود و در این مکان گورستان و نقوش و تصاویری وجود دارد که از نظر هنری قابل توجه است و قسمتی از زندگی اجتماعی مصر را در زمان فراعنه نشان میدهد. (ا
زندگیلغتنامه دهخدازندگی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) زندگانی . (از فرهنگ فارسی معین ). حیوة. (ناظم الاطباء). حیات . محیا. حیوان . نقیض مرگ . زندگانی . مقابل مردگی . مقابل مرگ و ممات . و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) <span class=
زندگیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ په . ] (حامص .) 1 - زنده بودن ، زیست ، حیات . 2 - مدت عمر. 3 - وضع مالی . 4 - مال و منال .
دل زندگیلغتنامه دهخدادل زندگی . [ دِ زِ دَ / دِ] (حامص مرکب ) دل زنده بودن . حالت و چگونگی دل زنده . نشاط. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دل زنده شود.
دوزندگیلغتنامه دهخدادوزندگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل دوزنده . || شغل و حرفه ٔ دوزنده . خیاطی . خیاطت .(یادداشت مؤلف ). سوزنکاری . (آنندراج ) : نیاید نکوکاری از بدرگان محال است دوزندگی از سگان . سعدی (بوس
خانه زندگیلغتنامه دهخداخانه زندگی . [ ن َ/ ن ِ زِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) (از اتباع ) کنایه از مال و مکنت است ، چون : «فلانی خانه زندگی خوبی دارد».
زندگیلغتنامه دهخدازندگی . [ زِ دَ / دِ ] (حامص ، اِ) زندگانی . (از فرهنگ فارسی معین ). حیوة. (ناظم الاطباء). حیات . محیا. حیوان . نقیض مرگ . زندگانی . مقابل مردگی . مقابل مرگ و ممات . و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت . (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا) <span class=