زهمتلغتنامه دهخدازهمت . [ زِ م َ ] (از ع ، اِ) بوی گوشت و بوی ماهی خام . (برهان ) (از غیاث ) (ناظم الاطباء). رجوع به زُهْمة و ماده ٔ بعد شود.
زهمتلغتنامه دهخدازهمت . [ زُ م َ ] (ع اِ) زُهْمة. باد گنده . بوی ریم و چربش . بوی گوشت چرب متعفن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زُهْمة شود.
زحمتفرهنگ فارسی عمید۱. رنج و آزردگی.۲. [قدیمی] به هم فشارآوردن و یکدیگر را در فشار گذاشتن؛ انبوهی کردن؛ زحام.۳. [قدیمی] انبوهی.⟨ زحمت دادن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باعث زحمت شدن؛ رنج و آزار دادن؛ اذیت کردن.⟨ زحمت کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] رنج کشیدن؛ رنج بردن؛ تحمل رنج و مشقت کردن.
زحمتلغتنامه دهخدازحمت . [ زَ م َ ] (از ع ، مص ، اِمص ) انبوهی . (صراح ) (منتهی الارب ) (از فرهنگ نظام ) (آنندراج ). اسم است از زحم . (از متن اللغة) (مؤید الفضلا) : بر اثر استادم برفتم تاخانه ٔ خواجه ٔ بزرگ زحمتی دیدم و چندان مردم نظاره که آنرا اندازه نبود. (تاریخ بیهق
زحمتدیکشنری فارسی به انگلیسیbother, discomfort, distress, inconvenience, labor, matter, pains, tax, toil, travail, trouble
زحمتفرهنگ فارسی معین(زَ مَ) [ ع . زحمة ] 1 - (مص ل .) انبوه کردن . 2 - (اِمص .) ازدحام . 3 - رنج و آزردگی . 4 - (اِ.) بیماری . 5 - در فارسی : دردسر.
زهومةلغتنامه دهخدازهومة. [ زُ م َ ] (ع اِ) زهمة.(منتهی الارب ) (آنندراج ). باد گنده . || بوی ریم و چربش . || بوی گوشت چرب برگشته بوی .(ناظم الاطباء). رجوع به زهومت و زهمة و زهمت شود.
زهمةلغتنامه دهخدازهمة. [ زُ م َ ] (ع اِ) باد گنده . || بوی ریم و چربش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بوی گوشت چرب برگشته بوی . زُهومة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بوی گوشت چرب برگشته بوی و متعفن . (ناظم الاطباء). رجوع به زهم و زهمت شود.
زهملغتنامه دهخدازهم . [ زَ هََ ] (ع مص ) چرب شدن دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ریم گرفتن . || بوی بد گرفتن باد. (منتهی الارب ) (آنندراج ): زهمت یدی ؛ چرب گردید دست من و بوی بد گرفت . (ناظم الاطباء). || تخمه زده گردیدن مرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموار
زهومتلغتنامه دهخدازهومت . [ زُ م َ ] (ع اِ) بوی بد چون بوی گوشت درندگان یا ماهی های دریایی مانده . بوی ریم . بوی چربش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از زهومة عربی . (فرهنگ فارسی معین ) : من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دایم شود خوارچو آب اندر شمر بس
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی گومبت (گنبد، قبه ) در تهران و اراک (سلطان آباد) گنبذ، معرب آن «جنبذ» معجم البلدان در «جنبذ» و «جنبذه » اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر پوشند. (برهان ) (آنندراج ). لف
تیزهمتلغتنامه دهخداتیزهمت . [ هَِ م ْ م َ ] (ص مرکب ) قوی همت . کسی که همتی قوی دارد. بلندهمت : اول از بهر آن طلبکاری خواست از تیزهمتان یاری . نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 225).رجوع به تیز و دیگر ترکیبها