زیبگرلغتنامه دهخدازیبگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) از عالم ستمگر. (آنندراج ). زیبنده و آرایش کننده . (ناظم الاطباء) : مشاطه ٔ ولایتش ار زیبگر شودز اعجاز عیسوی کند آرایش صنم .عرفی (از آنندراج ).
شمشیر زِبَرتن،زِبَرتن2saber2واژههای مصوب فرهنگستانشمشیری سبک با تیغة مثلثی تخت و نوک کند که دکمة فشار ندارد و امتیازات در صورتی ثبت میشود که شمشیر با پهلو و نوک تیغه و در محدودة امتیازی بالاتنه، شامل تنه و دستها و سر وارد شود
جبیرلغتنامه دهخداجبیر. [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) ابن الاسود النخی مکنی به ابی عبید. طوسی او را از رجال شیعه که از حضرت صادق (ع ) روایت میکنند شمرده است . (از لسان المیزان ).