زیفنونلغتنامه دهخدازیفنون . (اِخ ) شهری است که عذرا را در آن شهر میخواستند بکشند و او گریخت وفرار کرد. (از ناظم الاطباء). رجوع به زیغنون شود.
زیغنونلغتنامه دهخدازیغنون . [ غ َ ] (اِخ ) شهریست در دریا که عذرارا در وی بخواستند کشت . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 404) (از اوبهی ). نام شهری . (ناظم الاطباء) : ز دریا به خشکی برون آمدندز بر بر سر زیغنون آمدند. <p class="author