بلصاملغتنامه دهخدابلصام . [ ب ِ ] (ع مص ) گریختن . (آنندراج ). گریز وفرار. (ناظم الاطباء). بلصمة. و رجوع به بلصمة شود.
بلساملغتنامه دهخدابلسام . [ ب ِ ] (ع اِ) برسام . (منتهی الارب ). برسام ، که علت و مرض مشهوری است . (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). رجوع به برسام شود.
بیلسملغتنامه دهخدابیلسم . [ س َ ] (اِخ ) پیلسم . نام برادر پیران ویسه است پسر پیران . و یکی از پهلوانان افراسیاب بوده است . (از مجمل التواریخ و القصص ص 90). رجوع به پیلسم شود.
بلسملغتنامه دهخدابلسم . [ ب َ س َ ] (ع اِ) دارویی است که زخمها را بدان ضماد کنند. (از اقرب الموارد).
بلسم مکیلغتنامه دهخدابلسم مکی . [ ب َ س َ م ِ م َک ْ کی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مایعی است خوشبوی که از درختی بدست می آید و آن درخت در یمن و حوالی مکه روید. (از اقرب الموارد).