سارسهلغتنامه دهخداسارسه . [ س ِ ] (اِخ ) فرانسیسک . از نقادان درام و داستان در فرانسه . متولد دوردان [ 1827 - 1899 م . ] است .مجموعه ٔ انتقادات نمایشی او در کتابی بنام «چهل سال نمایش » تدوین شده است .
شارشاهلغتنامه دهخداشارشاه . (اِخ ) محمدبن شار ابونصربن محمد معروف به شارشاه از پادشاهان غرشستان در عهد سلطان محمود غزنوی و این شارشاه چون به عرصه رسید پدر وی شارابونصر ملک به وی بازگذارد. چون بر طاعت آل سامان نشو و نما یافته و در حجر رعایت ایشان روزگار گذاشته بود در برابر ابوعلی بن سیمجور که عص
شورشیلغتنامه دهخداشورشی . [ رِ ] (ص نسبی ) طاغی . انقلابی . (یادداشت مؤلف ). کسی که شورش کند. انقلابی . (فرهنگ فارسی معین ). || معتاد به شورش . (یادداشت مؤلف ).
شورشیدیکشنری فارسی به انگلیسیinsurgent, insurrectionist, mutineer, rebel, rebellious, revolting, turbulent