سازگارلغتنامه دهخداسازگار. (ص مرکب ) موافق . (شعوری ) (آنندراج ). موافق کارها. (شرفنامه ٔ منیری ). باموافقت . اجابت کننده و قبول کننده . (ناظم الاطباء). موءالف . آنکه صاحب فکری صلح جو است با کسی . سازنده . سازوار. ضد ناسازگار : تن و جان چرا سازگار آمدندچه افتاد ت
سازپارaptamerواژههای مصوب فرهنگستانهر توالی ساختگی اُلیگونوکلئوتیدی که با کسب دستکم یک ساختار سهبعدی، مولکول هدف مشخصی را شناسایی میکند و به آن متصل میشود
سازگاردیکشنری فارسی به انگلیسیadaptable, accommodating, compatible, congenial, congruous, consistent, correspondent, easy, favorable, malleable, harmonic, harmonious, kindly, tolerant, united, well-adjusted