سازگاریلغتنامه دهخداسازگاری . (حامص مرکب ) موافقت در کارها. سازواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رفاه (ربنجنی ). عمل سازگار. سازگار بودن . سازندگی . سازش . وفق . وفاق . توافق . حسن سلوک . بر سر مهر بودن : بر ایرج بر آشفته دیدش سپهرنبد سازگاریش
سازگاریدیکشنری فارسی به انگلیسیadaptation, agreement, accordance, coincidence, compatibility, concord, congeniality, consistency, correspondence, harmony, modus vivendi, orientation, pliability, rapport, tolerance, tune, unity
همخوانی 3consistency, coherence 2واژههای مصوب فرهنگستانیکنواختی تمام اجزای یک سامانۀ نرمافزاری چنانکه اجزای آن با یکدیگر در تعارض نباشد متـ . سازگاری 3
سازگاریلغتنامه دهخداسازگاری . (حامص مرکب ) موافقت در کارها. سازواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رفاه (ربنجنی ). عمل سازگار. سازگار بودن . سازندگی . سازش . وفق . وفاق . توافق . حسن سلوک . بر سر مهر بودن : بر ایرج بر آشفته دیدش سپهرنبد سازگاریش
سازگاریدیکشنری فارسی به انگلیسیadaptation, agreement, accordance, coincidence, compatibility, concord, congeniality, consistency, correspondence, harmony, modus vivendi, orientation, pliability, rapport, tolerance, tune, unity
سازگاریلغتنامه دهخداسازگاری . (حامص مرکب ) موافقت در کارها. سازواری . (شرفنامه ٔ منیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رفاه (ربنجنی ). عمل سازگار. سازگار بودن . سازندگی . سازش . وفق . وفاق . توافق . حسن سلوک . بر سر مهر بودن : بر ایرج بر آشفته دیدش سپهرنبد سازگاریش
ناسازگاریلغتنامه دهخداناسازگاری . (حامص مرکب ) ناسازواری . بدسلوکی . بدرفتاری . سازگاری نکردن . نساختن . سازگاری نداشتن : جوانی ز ناسازگاری جفت بر پیرمردی بنالید و گفت . سعدی .چو دیدندش برفتن استواری در آن ناسازگاری سازگاری . <p
بدسازگاریلغتنامه دهخدابدسازگاری . [ب َ ] (حامص مرکب ) ناسازگاری . بدرفتاری : ابا مغز پیکان همی راز گفت به بدسازگاری همی گشت جفت .فردوسی .