ساوریلغتنامه دهخداساوری . [ ] (اِخ ) نام فیلسوفی از یونان . (ابن الندیم از اسحاق بن حنین ). و رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 33 - 36 شود.
ساوریلغتنامه دهخداساوری . [ وَ ] (ترکی - مغولی ، اِ)تحفه ٔ پیشکش و آن مرکب است . (آنندراج ). انعامی که در ازای خدمت میدهند. (ناظم الاطباء) : و ساوری و علوفه و ترغو ترتیب نکرده بودند. (تاریخ غازان ص 30). و درین چند سال ... یام و ساوری و
ساوریفرهنگ فارسی عمید۱. باجوساو که از مردم میگرفتند.۲. آنچه به رسم هدیه وپیشکش یا در ازای خدمت دریافت میکردهاند.
شاپوریلغتنامه دهخداشاپوری . (اِخ ) دهی از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع در 35 هزارگزی باختر الشتر و 19 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . جلگه ای و سردسیرو مالاریاخیز است . جمعیت آن <span class="
شاوریلغتنامه دهخداشاوری . [ وِ ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم الصنعائی معروف به شاوری . از قراء است و در حدود سال 839 هَ . ق .درگذشته است . از اوست : فکاهة البصر و السمع فی معرفة القرأات السبع. (از معجم المؤلفین ج 8 ص <span class="
ساورچلغتنامه دهخداساورچ . [ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 80 هزارگزی شمال کرمان و 5 هزارگزی باختر راه مالرو شهداد به راور که دارای 10 تن سکنه است . (
یساوریلغتنامه دهخدایساوری . [ ی َوُ ] (ص نسبی ) منسوب به یساور. یساولی : کردند نرگه بر لب جیحون چشم من خیل خیال تو چو تومان یساوری . پوربهای جامی .و رجوع به یساور و یساول شود.
اسطاثلغتنامه دهخدااسطاث . [ ] (اِخ ) نام یکی از شاگردان بقراط. (ابن الندیم ). در تاریخ الحکماء قفطی آمده (ص 94): و من تلامیذ بقراط لاذن ماسرجس ساوری فولس و هو اجل ّ تلامیذه و خلیفته اسطاث غورس .
کمال الدینلغتنامه دهخداکمال الدین . [ ک َ لُدْ دی ] (اِخ ) عطأاﷲ الحسینی از جمله ٔ اکابر و اشراف هرات بود که برای تقدیم پیشکش و ساوری مردم هرات به خیمه ٔ محمدخان شیبانی رسید. (از حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 377 و <span class="hl" dir=
جغلغتنامه دهخداجغ. [ ] (اِخ ) (مولانا ...) نامی بوده است میرزا شاهرخ ، پسر امیرتیمور گورکان را : «[ اسکندربن قرایوسف ] با قباد ولیلی آغاز خشونت و بدمزاجی کرد بنابر آن که شما به چه جهت ساوری و پیشکش برای مولانا جغ یعنی میرزا شاهرخ فرستاده بودید». (حبیب السیر چ خیام ج
ترغولغتنامه دهخداترغو. [ ت ُ ] (مغولی ، اِ) طعام و شراب . (ناظم الاطباء). کلمه ٔ مغولی ، بمعنی نزل . (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : که بوقت توجه به جانب مشتاة و مراجعت گذر بر آن باشد تا بدان موضع از شهر نزل آرند که آنرا ترغو گویند، و آن موضع را ترغوبالیغ نام نهاده اند.
خان سلطانلغتنامه دهخداخان سلطان . [ س ُ ] (اِخ ) ملقب به لیلی زن اسکندربن قرایوسف بود و این زن با قباد نام فرزند اسکندر سر و سری داشت . چون اسکندر بقلعه ٔ النجق رفت با قباد و لیلی آغاز خشونت و بدمزاجی گذارد و گفت : چرا ساوری و پیشکش برای مولانا میرزا شاهرخ فرستاده اید قباد و لیلی پنداشتند که او بس
یساوریلغتنامه دهخدایساوری . [ ی َوُ ] (ص نسبی ) منسوب به یساور. یساولی : کردند نرگه بر لب جیحون چشم من خیل خیال تو چو تومان یساوری . پوربهای جامی .و رجوع به یساور و یساول شود.
مساوریلغتنامه دهخدامساوری . [ م ُ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند.واقع در 24هزارگزی شمال شرقی خوسف و دوهزارگزی جنوب راه شوسه ٔ عمومی بیرجند به خوسف . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir