سیبکلغتنامه دهخداسیبک . [ ب َ ] (ع مص ) به معنی سبک پوشیدن سطح چیزی را. (از دزی ج 1 ص 711). رجوع به سبک شود.
شبقلغتنامه دهخداشبق . [ ش َ ب َ ] (ع مص ) ناگوارد شدن از گوشت . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سخت آزمند شدن به آرمیدن بازن (و گاه این معنی در غیر انسان نیز آید). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). انعاظ. (بحرالجواهر).
سبیکهلغتنامه دهخداسبیکه . [ ] (اِخ ) نام مادر محمد تقی سبیکه ٔ نوبیه است و به روایتی صفیه از جهنیه . (از تاریخ قم ص 200).
سبیکهلغتنامه دهخداسبیکه . [ س َ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) پاره ٔ نقره و مانند آن گداخته . ج ، سبائک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زر و سیم گداخته . (دهار) (مهذب الاسماء). شوشه ٔ سیم . شمش نقره : عناب و سیم اگر نَبُوَدْمان روا بو
سبيکةدیکشنری عربی به فارسیبار(در فلزات) , عيار , درجه , ماخذ , الياژ فلز مرکب , ترکيب فلز بافلز گرانبها , الودگي , شاءبه , عيار زدن , معتدل کردن , شمش , شمش زر يا سيم
سبیکهفرهنگ فارسی عمید۱. تکۀ سیم یا زر که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند؛ شمش؛ شوشۀ زر و سیم.۲. قالب
فرقدیلغتنامه دهخدافرقدی . [ ف َ ق َ ] (اِخ ) خراسانی .هدایت نویسد: حکیم محمدبن عمر استادی است بی قرین وعدیل و شاعری است بی نظیر و بدیل ، مداح سلطان غیاث الدین محمد بوده است . در زمان آل سلجوق در خراسان مشهور و معروف اهل کمال بوده و مداحی محمدبن سام مینموده است . از اشعارش جز اندکی نمانده و از
سبیکهلغتنامه دهخداسبیکه . [ ] (اِخ ) نام مادر محمد تقی سبیکه ٔ نوبیه است و به روایتی صفیه از جهنیه . (از تاریخ قم ص 200).
سبیکهلغتنامه دهخداسبیکه . [ س َ ک َ / ک ِ ] (از ع ، اِ) پاره ٔ نقره و مانند آن گداخته . ج ، سبائک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زر و سیم گداخته . (دهار) (مهذب الاسماء). شوشه ٔ سیم . شمش نقره : عناب و سیم اگر نَبُوَدْمان روا بو
سبیکهفرهنگ فارسی عمید۱. تکۀ سیم یا زر که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند؛ شمش؛ شوشۀ زر و سیم.۲. قالب
سبیکهفرهنگ فارسی معین(سَ کَ) [ ع . سبیکة ] (اِ.) قطعة طلا یا نقره ای که آن را گداخته و در قالب ریخته باشند.
تسبیکلغتنامه دهخداتسبیک . [ ت َ ] (ع مص ) گداختن زر و نقره . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ذوب کردن نقره و جز آن و ریختن در قالب . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || نیکو کردن ترصیف و تهذیب کلام . (از المنجد).