ستادنلغتنامه دهخداستادن . [ س َ / س ِ دَ ] (مص ) پهلوی پازند «ستاتن » ، هندی باستان ، سانسکریت ریشه ٔ «ستا» (دزدیدن )، اوستا «تایو» (دزد). هوبشمان شکل مصدری اصلی را «سیتادن » دانسته = «ستدن » فارسی «ستادن » ، در پهلوی «ستاتن » ، ارمنی «ستان - ام » (دریافت کنم
ستادنفرهنگ فارسی عمید= ایستادن: ◻︎ بیامد به درگاه مهران ستاد / برِ تخت او رفت و نامه بداد (فردوسی: ۷/۲۶۷ حاشیه)، ◻︎ ستاده قیصر و خاقان و فغفور / یک آماج از بساط پیشگه دور (نظامی۲: ۱۹۹).
ستائیدنلغتنامه دهخداستائیدن . [ س ِ دَ ] (مص ) ستودن بمعنی وصف کردن و بیان محاسن کردن . (آنندراج ) : چو دید آن چنان پهلوان پرخردستائید او را چنان چون سزد. فردوسی .گَهْمان بفزائید و گهی مان بستائیدبر خویشتن از خویش همی کار فزائید.<
جان ستدنلغتنامه دهخداجان ستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) جان را گرفتن . کشتن . قبض روح کردن . جان ستادن ، چنانکه عزرائیل : که مرا فرمود حق کامروز هان جان او را تو به هندستان ستان چون به امر حق به هندستان شدم دیدمش آنجا و جانش بستدم .م
نطفهلغتنامه دهخدانطفه . [ ن ُ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) نُطفَة. آب مرد. آب پشت . آب که بچه از آن بود. منی . بیظ. آب . آب نشاط. (یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به نطفة شود : ورا خوانند نطفه اهل معنی که پالوده از آن خون است یعنی . <
استادنلغتنامه دهخدااستادن . [ اِ دَ ] (مص ) ایستادن . ستادن . قیام . برپا شدن . خاستن . بخاستن . برخاستن . سر پا ماندن : شد به گرمابه درون استاد غوشت بود فربی و کلان بسیارگوشت . رودکی (در منظومه ٔ سندبادنامه ٔ رودکی ).رجوع به سندبادن
پسفرهنگ فارسی عمید۱. بنابراین: او بیمار شد، پس به مدرسه نرفت.۲. آنگاه؛ آنگه؛ بَعد از آن: بچهها بلند شدند، پس استاد آمد.۳. (اسم) عقب؛ پشت سر: ◻︎ تنِ من جمله پسِ دل رود و دل پس تو / تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند (منوچهری: ۲۷).۴. (اسم) پشت.۵. (صفت) [قدیمی] عقبمانده.۶. (صفت) [قدیمی] دی
ستدنلغتنامه دهخداستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص ) پهلوی «ستتن » . گرفتن . دریافت کردن . رجوع کنید به استدن . ستادن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرفتن . (آنندراج ) (غیاث ) : کآن تبنگو کاندر آن دینار بودآن ستد زیدر که ناهشیار بود. رودکی .<
درایستادنلغتنامه دهخدادرایستادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) ایستادن . قائم شدن . || أخذ. (دهار). تشمیر. (تاج المصادر بیهقی ). جعل . (دهار).طفق . (ترجمان القرآن جرجانی ). آغاز کردن . شروع کردن . آغازیدن به انجام کاری . اقدام کردن . مبادرت کردن . پرداختن . مشغول شدن : اگر فرمان ب
درود فرستادنلغتنامه دهخدادرود فرستادن . [ دُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) نماز گزاردن . (ناظم الاطباء).تصلیة.(ترجمان القرآن جرجانی ). || درود رساندن .درود دادن . سلام و تحیت و آفرین رساندن : فرستم درود فرستاده اش گزین گزینان آزاده اش . فردوسی .س
دشنام فرستادنلغتنامه دهخدادشنام فرستادن . [ دُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) دشنام پیغام دادن : واعظ صفت میکده سر کرد به مجلس در پرده به رندان همه دشنام فرستاد.واله هروی (از آنندراج ).
دور استادنلغتنامه دهخدادور استادن . [ اِ دَ ] (مص مرکب ) دور ایستادن . فاصله گرفتن . با فاصله استادن . (یادداشت مؤلف ) : یک از دیگر استاد و آنگاه دور پر از درد باب و پر از رنج پور.فردوسی .
پوستین به گازر فرستادنلغتنامه دهخداپوستین به گازر فرستادن . [ ب ِ زَ / زُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) پوستین به گازر دادن : پوستین را به اولین منزل بفرستاد سوی گازر دل .سنائی .