سحرکارلغتنامه دهخداسحرکار. [ س ِ ] (ص مرکب ) آنکه در سخن سرایی ماهر است . در بیت زیر مجازاً، مداح . ستایشگر : از بس کرم که دست و زبان تو کرده انددستم ثنانویس و زبان سحرکار توست .خاقانی .
سحرکاریلغتنامه دهخداسحرکاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل سحرکار. جادو و افسون کاری : که این سحرکاری که من میکنم نکردی بسحر بیان عنصری . خاقانی .مطرب بسحرکاری هاروت در سماع خجلت بروی زهره ٔ زهرا برافکند. خاقانی
سحرکاریلغتنامه دهخداسحرکاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل سحرکار. جادو و افسون کاری : که این سحرکاری که من میکنم نکردی بسحر بیان عنصری . خاقانی .مطرب بسحرکاری هاروت در سماع خجلت بروی زهره ٔ زهرا برافکند. خاقانی
سحرکاریلغتنامه دهخداسحرکاری . [ س ِ ] (حامص مرکب ) عمل سحرکار. جادو و افسون کاری : که این سحرکاری که من میکنم نکردی بسحر بیان عنصری . خاقانی .مطرب بسحرکاری هاروت در سماع خجلت بروی زهره ٔ زهرا برافکند. خاقانی